✨ part:31 ✨

48 15 21
                                        

با صدای ضربه‌های پشت هم به در هر دو از خواب پریدن و شوکه به هم نگاه کردن.

چان آروم دست خشک شده‌اش رو از زیر سر بکهیون بیرون کشید و آروم سر جاش نشست و پاهاش رو از تخت آویزون کرد.

صدای ضربه به در همچنان ادامه داشت و عصبیش کرده بود.

بک ترسیده پتو رو بیشتر رو بدنش بالا کشید و اون هم نشست.

-کیه؟ چرا اینجوری در میزنه؟ 

با صدای گرفته‌ای بزور گفت و چان فقط سرش رو برگردوند و در واکنش به صدای داغونش زد زیر خنده و از جاش بلند شد.

سمتش خم شد و محکم پیشانیش رو بوسید و همون طور که سمت خروجی اتاق می‌رفت گفت: تو بخواب بیبی خودم حلش میکنم...

بک فقط اخمی در واکنش به خنده‌ی پسر بزرگ‌تر کرد و با چشم‌های پف کرده و بدن دردناک منتظر موند ببینه پشت در چه خبره.

چان با قدم‌های سنگین و بالا تنه‌ی لخت سمت در رفت و به محض باز کردن در اون صدای روی مخ رو قطع کرد و عصبی به جونگینِ پشت در نگاهی انداخت.

-چته یه بند داری در میزنی؟ 

-بکهیون کجاست؟ 

گفت و خواست وارد بشه که چان مانعش شد.

-ششششه...کجا با این عجله؟ چه خبرته اول صبح مث سگ داری پاچه میگیری؟ صاحابت باز قلاد‌ه‌ات رو باز کرد؟! 

-برو کنار چان اعصاب ندارم...

-تکراریه این حالتات یه چی بگو تا الان نشنیده باشم...

-برو کنار...

وقتی دید چان از موضعش خارج نمیشه عصبی هلش داد و وارد شد و چان فقط در واکنش براش چشم غره‌ای رفت و در رو بست و با قدم‌های شل پشت سرش رفت.

-بک...بکهیون؟ کجایی؟

-جونگین؟ تویی؟

بک از توی اتاق متعجب گفت و تا اومد به خودش بجنبه جونگین وارد اتاق شده بود و نگاهش به بدنش افتاده بود.

چان هم با فاصله کم وارد شد و پشت سرش وایساد و نگاهی به بکهیونِ شوکه انداخت و خندید.

واقعا وضعیت عجیبی بود.

-خ...خوبی؟ 

جونگین شوکه گفت و بک فقط معذب خندید.

-وحشی! چیکارش کردی مردک هار...میخواستی بخوریش؟! 

جونگین سمت چان برگشت و عصبی سرش داد زد.

چان فقط شونه بالا انداخت و سمت تخت رفت و کنار دوست پسر خجالت زده‌اش دراز کشید و تو همون حالت که بک هنوز نشسته بود دستش رو دور کمر بک حلقه کرد و بغلش کرد.

-واقعا چیزی ندارم بگم...

جونگین دوباره نگاهی به قیافه پریشون بک انداخت و دستی به پیشانیش کشید.

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now