از دویدن زیاد و سرمای شدید هوا به نفس نفس افتاده بود و ریهاش میسوخت.
حالا که درست پشت سرش تو چند قدمیش وایساده بود تن و بدنش شروع کرده بود به لرزیدن و سرمای هوا رو شدیدتر حس میکرد.
اونجا بود...
همون جایی که این یکسالی چندباری بهش سر زده بود و فقط خدا میدونست چقدر دلش میخواست تو یکی از اون چندبار اینجا با هم برخورد کنن.
و حالا دست سرنوشت رو ببین کجا کشونده بودتشون!
نگاهی به اطراف انداخت تا دنبال بکهیون بگرده ولی اثری ازش ندید.
لبخند کم جونی زد و با قدمهای آروم بهش نزدیک شد و حالا کاملا کنارش ایستاده بود.
بدون اینکه سمتش برگرده فقط به رودخونه خیره موند.
چان پک عمیقی از سیگارش کشید و نگاهش رو بهش داد.
سهون بدون حرفی فقط دستش رو دراز کرد و چان بعد از مکثی سیگار رو لای انگشتهاش گذاشت.
-خوبه...هنوزم یادته...
-من چیزی رو فراموش نکرده بودم چان...
با حرفش نگاه پسر کنارش اومد روش و طور عجیبی روش موند.
نمیدونست تو نگاهش چیه!
خشم، درد و رنج، حسرت، پشیمونی!
نمیتونست بفهمه...
-خوبی؟
با سوال یهوییش جا خورد و تکخندی زد.
-نمیدونم...امروز روز عجیبیـه کلا...اگه آخر شب بگن فضاییا قراره حمله کنن اصلا تعجب نمیکنم...
با حرفش هر دو زدن زیر خنده و دوباره نگاههاشون به هم افتاد.
-خوب نبودم...خوب نیستم...
سهون بعد از سکوتشون دوباره ادامه داد و اینبار دیگه هردو به جلو خیره موندن و چان سیگار جدیدی برای خودش روشن کرد.
-تو چی؟ میدونم خوب نبودی...چطور گذشت؟
-سخت...انگار سالها گذشته...انگار پیر شدم...
گفت و ریهاش رو خالی کرد.
-الان نمیخوام نه تقصیری گردن بگیرم نه تقصیری گردن بندازم...فقط میخوام بگم...
برای یه لحظه بینشون سکوت شد و نگاههاشون دوباره به هم گیر کرد و لحظه بعد همدیگه رو محکم در آغوش کشیدن.
-دلم برات تنگ شد...خیلی...
-منم...
زیر گوش هم زمزمه میکردن و محکم هم رو تو بغل میفشردن.
دقیقا چه اتفاقی افتاده بود که اینهمه از هم فاصله گرفته بودن؟
اینهمه وابستگی رو چجوری تو این دوری تحمل کردن؟
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
