✨ part: 3 ✨

72 23 6
                                        

پ‌ن:

مواظب باشین فسادی نشین  0_0

 
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

وارد لابی خوابگاه شدن که چان بعد از نگاه گذرایی بهش ازش خداحافظی کرد و سمت آسانسور راه افتاد اما با حس کردن قدم‌های پسر کوچیک‌تر پشت سرش متعجب برگشت عقب و نگاهی بهش انداخت.

_چیه چی میخوای؟!

+میگم...

یه تای ابروش رو بالا انداخت و منتظر خیره‌اش موند.

+میشه بیام پیش تو؟!

_پیش من؟! نمی‌فهمم چی میگی...

واقعا هم نمیدونست داره درمورد چی حرف میزنه و عصبی بهش توپید.

+بیام امشب تو اتاق تو بخوابم...

بالاخره به زور گفت و چانیول آمپر چسبوند.

اوکی دردسرهاش از همین الان شروع شد...

_معلومه که نمیشه...

گفت و بدون توجه اضافی راهش رو کشید و رفت.

+فقط امشب...قول میدم بعدا باز دیگه نگم...باشه؟!

بکهیون آخرین تلاشش رو هم کرد و مظلومانه التماس کرد و چانیول که حالا جلوی درآسانسور متوقف شده بود چشم‌هاش رو بست و کلافه نفسش رو به بیرون فوت کرد.

میدونست این مکالمه قرار بود به کجا ختم بشه.

اون برخلاف چیزی که نشون می‌داد بشدت دل‌رحم بود و موافقت با این قضیه یعنی "پارک چانیول تو قطعا قراره به گا بری چون بیون بکهیون دقیقا از اون سبک آدماست که قرار نیست بکشه ازت بیرون، پس بجنب فرار کن تا وقت داری".

با باز شدن در آسانسور فوری واردش شد و برگشت و با پسر کوچیک‌تر دوباره چشم تو چشم شد که حالا شبیه روح سرگردان جلوی آسانسور منتظر و مظلوم نگاهش می‌کرد.

+بیام؟!

دوباره مظلوم التماس کرد و چانیول همون طور که محکم میکوبید به دکمه حرصی نگاهش کرد.

بدون حرفی در بسته شد و چانیول عصبی به پشتش تکیه داد.

_احمق مظلوم نما...

زمزمه کرد و با باز شدن دوباره‌ی در، راه افتاد سمت اتاقش و به محض ورود خودش رو به تک کاناپه گوشه‌ی اتاق رسوند و لش کرد روش.

عصبی گوشیش رو از جیبش خارج کرد و بدون فکر کردنِ اضافی یه پیام با مضمون "بیا" رو برای بیون بکهیون ارسال کرد و حرصی از جاش بلند شد و سمت اتاق خواب رفت.

 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

با ورود عجله‌ای بکهیون به اتاق و بلافاصله خروجش همراه با بالشت و پتوش سهون با چشم‌های تنگ شده سمت جونگینی که تو روشویی بود رفت و تو چارچوب در وایساد و منتظر موند دوست پسرش مسواک زدنش رو تموم کنه.

✨Crisis of twenty years ✨Donde viven las historias. Descúbrelo ahora