✨ part:13 ✨

46 15 11
                                        

چانیول با احتیاط در خونه رو باز کرد و بقیه پشت سرش راه افتادن.

بکهیون و مادرش با تعجب به اطراف خیره بودن و سهون خیلی خونسرد طول خونه رو طی کرد و روی یکی از کاناپه ها لش کرد.

_واو! چه سوییتی!

زن گیج زمزمه کرد و نگاهش رو به چانیولی که رفته بود کلید برق رو بزنه داد.

چانیول با خجالت پشت گردنش رو ماساژ داد و سمتشون برگشت.

_این دوستم رفته آمریکا و خونه‌اش خالی مونده...بهم گفته بود خودم بیام اینجا یا اگه خواستم ازش استفاده کنم...

_اها؟! یعنی اجاره‌ای نیست...

_نه درواقع...و خب الان هم از اون موقع‌هاست که میشه ازش استفاده کرد...فقط چیزی تو خونه برای خوردن نیست...براتون خرید میکنم میارم...

_نه نه توروخدا...الان فقط دلم میخواد بخوابم...شماها هم خیلی اذیت شدین دیگه...فقط بهم بگو کجا میتونم بخوابم بعد هر کار خواستین بکنین...

زن گفت و سمت سهون رفت و کنارش نشست و مشغول کیفش شد.

نگاه چانیول روی بکهیونی افتاد که داشت به اطراف سرک میکشید و با گیجی خالص در و دیوار رو نگاه می‌کرد.

_پس ما بریم دیگه...که شما هم استراحت کنین...

_آره فدا بشم...برین که فردا دوباره قراره بخاطر من کلی اذیت شین...مامان به فداتون...

زن گفت و سهون بعد از احترامی از جاش بلند شد و سمت خروجی رفت.

چانیول هم بعد از توضیح دادن ملزومات برای زن، سمت بکهیونی رفت که داشت تو کمدهای آشپزخونه سرک میکشید.

_ها! چیه؟ دنبال چی میگردی؟

به کانتر تکیه داد و دست به سینه با یه نیشخند کنجکاو بهش خیره شد.

_هیچی...همین جوری نگا میکنم...

بکهیون مثلا بی‌میل جواب داد و جفت دست‌هاش رو توی جیب پشت شلوارش فرو کرد.

همون وسط آشپزخونه وایساد و معذب به چانیول خیره شد.

چانیول تکیه‌اش رو از کانتر برداشت و بعد نگاه دزدکی‌ای به پشت سرش جایی که مامان بک بود آروم سمت پسر کوچیک‌تر حرکت کرد و اون رو گیج و شوکه کرد.

چرا چان طوری رفتار کرده بود که قراره روش کارای خاکبرسری کنه؟

چانیول اما بی‌توجه به ترس پسر کوچیک‌تر بهش نزدیک شد و روی صورتش خم شد.

_کم کم داری میترسی؟ اینکه من واقعا کی‌ام و قبلا چه کارایی کردم؟

با زمزمه پسر بزرگ‌تر شوکه لبش پرید و نگاهش بین چشم‌های چانیول جابجا شد.

این دیوونه داشت چی میگفت؟ اونم تو این فاصله مسخره؟

_گوه خوردی...

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now