همگی در سکوت به سخنان گوهربار زن گوش میدادن و نگاهها و توجهها همگی به جادهی روبرو بود بغیر بیون بکهیونی که هر از چند گاهی با عذاب وجدان ذهنش رو از پسر بزرگتر خالی میکرد و دقیقا ثانیهی بعدش با به حرف اومدن چانیول دوباره ذهنش درگیر میشد و این روند پر و خالی شدن برای یک ساعتی که به مقصد برسن همچنان ادامه داشت.
با جونگین و چانیول عقب نشسته بودن و با تکرار جملهی "غلط کردم" نگاهش رو با عذاب وجدان به پاهای بلند و عضلانی پسر بزرگتر میداد و بعد بلافاصله با پشیمونی نگاه هیزش رو میچرخوند تا به بیرون نگاه کنه و هر باری هم که چانیول با لبخند معصومانهی مخصوص به خودش نگاهش میکرد با بدبختی لبخند پهن و بیخودی میزد و با صورت منزجر به بیرون خیره میشد.
چرا هربار که بخاطر شیطنت پسر بزرگتر پاهاشون به هم مالیده میشد حالی به حالی میشد و شبیه منحرفا تا تهش میرفت و برمیگشت؟
اصلا مامانش داشت چی براشون تعریف میکرد که این احمق هر از چند ثانیه با نگاه خواستنیای میپاییدش؟
چرا انقدر نگاهش میکرد؟
چرا دست از این کارا برنمیداشتن؟
چرا وقتی حالش انقدر بد بود بقیه انقدر خوشحال بودن؟
اصلا چرا جونگین و سهون هم تا این اندازه نیششون باز بود و درحالی که داشت به خودش فقط سخت میگذشت بقیه داشتن لذت میبردن؟
عصبی دوباره نگاهش رو از بقیه برداشت بیشتر خودش رو به پنجره چسبوند و در نهایت شگفتی با بیشتر جمع شدنش دید که پاهای پسر بزرگتر بیشتر باز شدن و خیلی دیوثانه دوباره داشت خودش رو بهش میمالوند!
متعجب نگاه حرصیای به چانیول انداخت که همچنان گرم صحبت با بقیه بود و هیچ چیزی از حالت صورتش مشخص نبود.
یعنی بدون قصد این کار رو کرده بود؟!
_پاتو جمع کن ببینم...
محکم با تندی زد به پای چانیول و گفت و پسر بزرگتر فقط با همون نیشخند حرص درار کمی پاهاش رو جمع کرد و تا بکهیون اومد دوباره به بیرون خیره بشه باز پاهاش وا دادن و چسبیدن بهش.
از حرص دندون قروچهای رفت و ناخودآگاه کف دستش رو کوبید روی رون پای چان و چنان چنگی ازش گرفت و پسر بزرگتر تو جاش پرید که نگاه کنجکاو جونگین روشون افتاد و وقتی بکهیون دستش رو کشید دیگه برای این کارا دیر شده بود چون جونگین با ابروهای بالا پریده داشت نگاهشون میکرد و نگاهش بین پای چانیول و صورت بکهیون در حال جابجایی بود.
بک فوری دستش رو عقب کشید و بیشتر خودش رو به شیشه چسبوند و چانیول هم با خنده رو به جونگین کرد و جملهی "از باغ وحش تازه آزادش کردن...عادت نداره" رو گفت و حواس پسر بزرگتر رو پرت کرد.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
