✨ part:25 ✨

38 13 10
                                        

کنار هم آروم راه میرفتن و هنوزم هیچ کدومشون قصدی برای شکستن سکوت بینشون رو نداشت.

انگار برای دو تاشون یه رابطه جدید و کشف نشده‌ای بود بخاطر همین هم داشتن نابالغانه رفتار میکردن! 

برای بک حد احساسات چان و برای چان حد علاقه‌اش به بک! 

انگار این اولین بارِ هردوشون بود و بشدت تو رابطه معذب و خجالت زده میشدن.

خیلی چیزا براشون جدید بود و مقدار انرژی که از این رابطه بهشون وارد میشد زیادی گیج کننده بود.

به حدی از سکوت رسیده بودن که حالا که تو راهروی بین اتاقا قدم میزدن، علاوه بر صدای نفس‌های هم، صدای نفس‌های بقیه دانشجوها که تو اتاق‌هاشون خواب بودن رو هم میتونستن بشنون.

چان کلافه دستی به موهای گردنش کشید و وقتی رسیدن جلوی دَرِ اتاقِ بک، فقط خیره به حرکات پسر کوچیک‌تر شد تا ببینه از رفتن به اتاقِ خودش منصرف میشه یا نه!

_امممم...خب...شبت بخیر...

چان فقط عصبی سر تکون داد و با باز شدن در ‌و محو شدن پسر کوچیک‌تر پشت در، سر جاش خشک موند.

داشت به این فکر می‌کرد که واقعا اون کوچولوی احمق پشت در ولش کرده بود؟! 

جدی؟! 

یکم خورده بود تو ذوقش ولی از اونجایی که دیگه بزرگ شده بودن و دوست نداشت بک رو از خودش زده کنه مجبور بود تظاهر کنه که واقعا با این قضیه مشکل نداره و الان کاملا یه آدم بالغ‌ـه، ولی واقعیتی که بود این بود که اون نه تنها بالغ نبود بلکه بشدت بچه هم بود، طوری که دوست داشت همین الان در رو بشکونه و بره داخل و دوست پسر عزیزش رو بندازه رو شونه‌اش ببرتش اتاق خودش و اونجا تا صبح بچلونتش، ولی چون یه بازی کثیف رو شروع کرده بود مجبور بود که ادامه‌اش بده و گند بزنه به حس و حالش...

ناراحت نفسی کشید و همزمان که راه افتاده بود تا بره اتاق خودش گوشیش رو از تو جیبش کشید بیرون و فوری صفحه چتش رو با بک باز کرد و خیره‌اش موند.

شک داشت چیزی بگه یا نه که با دیدن پیام جدید از بک یهو خون تو رگ‌هاش دوباره جریان گرفت.

"شبت بخیر گوگولی خان" 

تکخندی از طوری که صدا شده بود زد و سوار آسانسور شد و همزمان لیسی به لب پایینش زد.

قرار بود تا این حد باهاش بدجنس باشه؟! 

اوکی!

"شب تو هم بخیر عزیزم"

واقعا این چه حسی بود که داشت؟ 

بلافاصله بعد از قفل کردن گوشی کلافه شروع کرد به ضرب گرفتن با پاش روی زمین و پرت کردن حواسش اما بلافاصله با شنیدن صدای نوتیف گوشیش تقریبا حمله کرد به گوشی و زود صفحه چتشون رو چک کرد.

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now