_باید چند تا قانون بذاریم...
_قانون؟! چه قانونی؟!
_مهمترین قانون اینه که جنابعالی دیگه حق نداری سر صبح منو زوری بیدار کنی...
یه تای اَبرویِ پسر بزرگتر بالا پرید و با سرگرمی خیرهاش موند.
_خب!
_من از صبح بد بیدار شدن واقعا بدم میاد و این روی مود کل روزم تاثیر مستقیم داره...
_ااا پس بگو این چند وقته کلا سگی! نگو من صبح بیدارت میکنم وحشی میشی...
_دقیقااا...دقیییییقا...دقیقا همینه...و وقتی این مورد ادامه دار بشه دیگه اعصابم نمیکشه و از زندگیم میندازمت بیرون چون این رکن اساسی زندگیمـه...
_یه دقیقه ما رو از زندگیت ننداز بیرون ببینیم چه خبره!
چان فقط مسخرهاش کرد و وایساد روبروش و بهش خندید.
واقعا چرا فکر میکرد بیشعوری مثل چان قراره بفهمه چی داره میگه؟!
_برای امروز دیدنت کافیه...فقط برو و تا فردا آفتابی نشو...
مسخ شده گفت و رفت سمت چمدونش و مشغول به هم ریختن لباسهای توش شد.
_مطمئنی بیبی؟
_تا حالا تو زندگیم انقدر مطمئن نبودم...
همون طور که مشغول کار خودش بود اعلام کرد و با زنگ خوردن تلفن پسر بزرگتر برگشت و نگاههاشون به هم افتاد ولی بک زود چرخید و دوباره مشغول شد و چان هم به ناچار گوشی رو از جیب پشتیش درآورد و به شماره روی صفحه خیره شد.
طولانی شدن جواب ندادنش باعث کنجکاوی بک شد و متعجب برگشت سمتش.
اخم روی صورت چان یکم ترسونده بودتش چون این ساید از چان هرموقع میومد بیرون تجربه بهش ثابت کرده بود که زیادی خطرناک بود و نباید تو این حالت سر به سرش میذاشت.
نمیدونست کی پشت خطـه ولی هر کی که بود تونسته بود گند بزنه به چانِ سرخوشش و این نگرانش کرده بود.
نکنه سوجون بود؟
_الو؟
چان فقط یهو نگاه ریزی بهش کرد و تماس رو وصل کرد.
_خب؟...نمیتونم...نیا اونجا...نمیخوام ببینمت...
عصبی کلمات کوتاه رو پشت هم میگفت و بک فقط روبروش وایساده بود و لباس تو دستش رو بین انگشتهاش میفشرد.
لحنش خیلی تیز بود و بک هیچ وقت دوست نداشت مخاطب چنین لحنی قرار بگیره و یهو تو دلش خالی شد و از رفتار چند دقیقه قبلش با چان پشیمون.
_خوبی؟
با قطع شدن تماس فقط آروم زمزمه کرد و پسر بزرگتر چند قدم بینشون رو طی کرد و یهویی بغلش کرد.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
