✨ part:10 ✨

59 20 26
                                        


با موهای شلخته و بهم ریخته و نهایت اخمی که میتونست داشته باشه از چادر زد بیرون و به سمت جایی که آب برای شستشو بود راه افتاد.

دیشب اصلا شب خوبی رو نگذرونده بود.

هم این که چانیول بیشتر جاش رو گرفته بود و نمیتونست درست حسابی جابجا شه و هم این که اون عوضی کارای عجیب غریب میکرد و کم کم داشت باعث میشد شبا خوابش نبره!

دیشب کلا یا درحال کابوس دیدن بود یا تظاهر به خواب چون همش درگیر رفتار چانیول شده بود و نمیدونست مشکل از خودشه یا جدی جدی اون عوضی داره آزارش میده.

نکنه چانیول بو برده بود گی‌ـه و حالا داشت اذیتش میکرد؟! 

سمت بشکه‌ی کوچیکی که از دور دید رفت و جلوش خم شد و شیر آبی که جلوش گذاشته بودن رو باز کرد و سریع آب سردی به صورتش زد.

بعد از شستن صورتش تو همون حالت نشسته تو افکارش غرق شد و وقتی به خودش اومد که احساس کرد صدایی شنید.

سرش رو چرخوند و به جایی که پسر بزرگ‌تر کنار ماشین ایستاده بود و داشت سیگار می‌کشید خیره شد.

اون عوضی که عامل همه‌ی این بدبختیاش بود داشت اونجا سیگار می‌کشید و بهش میخندید؟

احمقِ بیریخت...

ماگش رو از آب پر کرد و دستی به‌خواه از جاش بلند شد و سمتش پا تند کرد.

_خنده‌ات واسه چیه؟

_هیچی بخدا...

چانیول مثلا ترسیده گفت و به حالت تسلیم دست‌هاش رو بالا آورد.

_واقعا قصدت از کار دیشبت چی بود؟

_کدومشو میگی؟

چانیول با منظور گفت و بکهیون که فکر نمی‌کرد پسر بزرگ‌تر انقدر مستقیم به خطای دیشبش اشاره کنه شوکه زبونش برید.

_و...واقعا گستاخی...

در کمال ناباوری بطور ناخواسته برای فراموش کردن حرفی که زده شده بود کنترل دستش خیلی یهویی از فرمانش خارج شد و تو ثانیه‌ی بعدی تمام آب داخل ماگ تو سر و صورت پسر بزرگ‌تر خالی شده بود.

هردو پسر فقط شوکه به هم خیره مونده بودن و برای یک دقیقه بعدی هم چیزی بینشون رد و بدل نشد و تقریبا هر دو تو همون حالتی که بودن موندن.

_الان واقعا آب ریختی روم؟

_نمیدونم...ریختم؟!

چانیول شوکه و با تکخند پرسید و بکهیون هم شوکه ازش سوال پرسید.

واقعا باید تو این موقعیت با این بچه چیکار میکرد؟ 

_خودت بگو چیکارت کنم...

چانیول عصبی سیگار خیسش رو به زمین کوبید و سمتش رفت و سینه‌ به سینه‌اش وایساد و تو نزدیک‌ترین فاصله صورت‌هاشون بهش خیره موند.

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now