✨ part: 19 ✨

52 14 5
                                        


جونگین با آرامش داشت به سمت خروجی می‌رفت و چمدونش رو پشت سرش میکشید که یهو با کشیده شدن دسته‌ی چمدون از دستش شوکه به دوست پسر احمقش خیره شد که داشت چمدونِ دزدیده‌اش رو به سمت پارکینگ می‌کشوند.

_یااا اوه سهون...لعنت بهت...

داد زد و بعد از نگاهی به اطراف دنبالش دوید.

_گاوی؟! 

_اره نمی‌بینی!

سهون خیلی جدی گفت و جونگین همون طور که پا به پاش میومد تکخندی از حالتش زد.

_کصخل...

زمزمه کرد و بدون مقاومتِ اضافه‌ای پشت سرش ادامه داد.

به ماشین که رسیدن سهون مشغول جا دادن چمدون تو صندوق شد و جونگین خودکار رفت جلو نشست.

انگار روتین همیشگیشون این بود که موقع قهر، سهون برسونتش.

البته اگه اینجوری نبود باید میترسید! 

چون سهون بدجور بهش اهمیت می‌داد و حتی تو تخماتیک‌ترین حالت ممکن هم حواسش بهش بود و جونگین یادش نمیومد از تایمی که با هم بودن سهون بهش بی‌احترامی یا بی‌توجهی واقعی و طولانی مدت کرده باشه.

اون همیشه بود، فقط درصدش از صد به نود و نه می‌رسید که خب اون هم بخاطر لجبازی خودش بود.

واقعا گاهی نمیتونست این پسرک لجبازِ خود رایِ گستاخ رو تحمل کنه.

برای همین هم بود که هر از چندگاهی مجبور میشد آویزون خواهر عزیزش بشه و با هم دیگه مغزش رو بخورن.

سهون هم بعد از جابجا کردن چمدون نشست داخل و چنان در رو محکم کوبید که هر دو از صداش شوکه شدن.

_دیوانه‌ای؟ چرا درو محکم میکوبی! سر خریدن این ماشین پدرمون دراومد...

_خا حالا... ( مازندرانی باشه!) 

جونگین اعتراض کرد‌ و جوابش فقط تظاهر به بی‌خیالی سهون شد.

هر دو نگاه حرصی‌ای به هم انداختن و بلافاصله از هم رو برگردوندن. 

با روشن شدن ماشین تا زمانی که سهون ضبط روشن کنه بینشون رو سکوت گرفته بود و در ادامه هم فضا فقط با همون آهنگ از ساکت بودن در میومد.

با رسیدن به مقصد، جونگین سریع پیاده شد و سهون برای اینکه عقب نمونه چنان تند از ماشین پرید بیرون که پاش پیچ خورد اما به روی خودش نیاورد و سریع به کمک پسر بزرگ‌تر رفت.

جونگین درحال پایین آوردن چمدون بود که سهون فوری خواست از دستش بگیرتش بخاطر همین خلقش بد شد و دستش رو محکم کشید.

_ولش کن...گفتم ولش کن...

هر بار با تخسی می‌گفت و چمدون رو میکشید اما سهون با بی‌خیالی فقط نگاهش میکرد و گره دستش رو باز نمی‌کرد.

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now