✨ part: 20 ✨

63 20 15
                                        

چند ضربه به در زد و منتظر موند.

می‌دونست چان داخل‌ـه.

در واقع تا اینجا تعقیبش کرده بود...

البته اینطوری که تا تعمیرگاه رفته بود و از اونجا چون چان تحویلش نگرفته بود دنبالش کرد تا خوابگاه و الان اینجا بود، پشت دری که تازه بسته شده بود.

_پارک چانیول...من یه آدم مستقلم...میتونم هر جا دلم خواست برم و هر جا دلم خواست نرم...کسی هم نمی‌تونه محدودم کنه...درو باز کن بیام داخل...

پشت در زمزمه کرد ولی بازم جوابی نگرفت.

نفس کلافه‌ای کشید و دست به سینه منتظر موند ولی جوابی نگرفت.

ناامید به در تکیه داد و سُر خورد و نشست روی زمین.

چند دقیقه‌ای رو همون طور موند و چندین بار با مشت محکم کوبید به در ولی جوابی نگرفت.

بعد از گذشت حدود بیست دقیقه‌ی ناامیدانه بالاخره در باز شد و از اون جایی که به در تکیه داده بود به داخل پرت شد.

تو همون حالت باسن در هوا چانیولِ برعکس رو دید که داشت برمیگشت داخل و اصلا به وضعی که براش درست کرده بود اهمیت نمی‌داد.

_یاااا...

زور زد و فوری از جاش بلند شد.

با کوبیدن در اعتراض خودش رو اعلام کرد و با قدم‌های محکم وارد پذیرایی کوچیک شد و پسر بزرگ‌تر رو تو آشپزخونه پیدا کرد.

_الان مثلا قهری؟ فکر کردی که چی؟ من اصلا قهر و اینا بلد نیستم...نازم بلد نیستم بکشم...قهرتم به یه ورم...من به اون پارتی کوفتی میرم...بهت میگم که بدونی...

تیکه آخر حرفش رو داد زد و چانیولی که داشت تو آشپزخونه برای خودش قهوه دم میکرد با عصبانیت متوقف شد.

محکم پارچه‌ای که داشت باهاش کانتر رو خشک میکرد کوبید روی زمین و برگشت سمت بکهیونی که شوکه به عقب یکه خورده بود.

_چ...چته؟!

_اصلا کار خوبی نمیکنی که منو در جریان برنامه‌هات می‌ذاری! چون ممکنه یهو به سرم بزنه و بیام اون پارتی کوفتی و خودتو تمام کسایی که توشین رو با هم به آتیش بکشم...

چانیول با عصبانیت گفت و بکهیون با صدا آب دهنش رو قورت داد.

یه لحظه یاد حرف جونگین افتاد که گفته بود چانیول دست به کتک داره و آدم کشته!

_ب...برام مهم نیست...فقط برام مهمه که کاری که تو میگی نه رو انجام بدم...

_واقعا؟! 

چان با زهرخندی گفت و چنگی به موهاش زد.

_چرا انقد لجبازی؟

_تقصیر خودت‌ـه...اگه حرصمو در نمی‌آوردی اینجوری نمی‌شدم...

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now