چان صورتش رو به صورت بک نزدیک کرد و با حرص غرید.
-چان...
بک فقط صورتش رو آروم چرخوند و از گوشه چشم نگاهی به اطراف انداخت و کف دستش رو روی سینهی پسر بزرگتر تکیه داد و به عقب فشارش داد.
-لباساتو جمع کن بیا اتاقم...دم در منتظرت میمونم...
-نمیخوام...میخوام با جونگین حرف بزنم...حالش خوب نیست...
-فردا با هم میریم خوب میشن...
-یعنی چی اینجوری میگی...دوست دارم امشب برم اتاق خودم...
-عزیزم چرا میترسی...کاریت ندارم...حالا دسته متحرک نیستم که هر شب هر شب...
-تو میگی ولی بعدش که بریم رو تخت دوباره شروع میکنی...
-باشه باشه...حالا دستمالی که عیب نداره...
چان حالا واقعا داشت از اذیت کردنش لذت میبرد و علنا به حرفهاش میخندید و اذیتش میکرد و بکهیون فقط عصبی کنارش زد و راه افتاد.
-بیب وایسا...انقد باهام خشن نباش نمیتونم...
پشت سرش راه افتاد و گفت و خودش رو بهش رسوند.
-حیف نیست وقتی اینجوری مستی از زیر دستم در بری؟
-ببند...
عصبی غرید و چان فقط دستی به صورتش کشید و خندید.
واقعا بکهیونِ عصبی کیوتترین موجودی بود که میتونست باهاش برخورد داشته باشه.
تا دم در اتاق بکهیون باهاش رفت و وقتی بک در رو باز کرد آروم و گیج سمتش برگشت و به هم نگاهی انداختن.
-واقعا نمیای؟
-نه...
بک نگاهی به پسری که از کنارشون رد شد انداخت و گفت.
-فردا میبینمت...برم وسایلمو جمع کنم بخوابم...خیلی مستم...
-اهم...مشخصه...
چان این پا و اون پا کرد و گفت.
نگاهی بی هدف به ته راهرو انداخت و دوباره نگاهش رو به دوست پسر قشنگش داد.
-دوست داشتم شب بیای پیشم...بریم خونه شما خبری از پیش هم بودن نیست...
بک به واکنش چان خندید و نگاهی بهش انداخت.
-اشکال نداره...اینجوری هیجان رابطه بیشتر میشه...
گفت و چان نفس کلافهای کشید.
-مردهشور اینجور هیجانات رو ببرن...من فقط عاشق هیجان بدنیام...فعالیتی...
با بازوهاش فیگور گرفت و بک فقط بهش خندید و دوباره با رد شدن نفر بعدی از کنارشون معذب خندهاش رو جمع کرد.
-خوبه دیگه...شب بخیر...میبینمت...
گفت و دست چان رو گرفت و آروم فشردش و بعد از لبخندی همراه با روی هم گذاشتن پلکهاش رفت داخل و در رو پشت سرش بست.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part: 38 ✨
Start from the beginning
