در سکوت خفقان آوری به روبرو خیره شد و به صدای نفسهای منظم دوست پسرش گوش سپرد.
بعد از چند دقیقه بالاخره نفس عمیقی کشید و به بدنش حرکت داد و سمت پسر کنارش چرخید.
چند لحظهای رو به قیافهی آرومش نگاه کرد و اون صحنه رو تو ذهنش ثبت کرد.
-بک...
بالاخره صداش کرد و منتظر موند.
-بک...باید بریم داخل...
-هممم...
بکهیون فقط اخمی کرد و بدنش رو کمی تکون داد.
-عشقم...بریم داخل بخواب...
آروم دستش رو بلند کرد و گونهاش رو نوازش کرد و زمزمه کرد.
بکهیون فقط با گیجی چشمهاش رو باز کرد و نگاه گنگی بهش انداخت.
-بچهها کجان؟
انگار وقتی تازه به خودش اومده بود متوجه جای خالیشون شد و پرسید.
-رفتن داخل...
-باشه...
زمزمه کرد و جابجا شد و یکم بدنش رو از صندلی فاصله داد و به بدنش کش و قوس داد.
-بریم...
چان زمزمه کرد و زودتر پیاده شد و وقتی متوجه سردی بیش از حد هوا شد فوری بعد از دور زدن ماشین کاپشنش رو درآورد و روبروی بکهیونی که از ماشین پیاده شده بود و با گیجی نگاهش میکرد ایستاد.
-چیشد؟!
-بپوش سرده...
-نه لازم نیست خوبم...
گفت ولی چان بدون توجه کاپشن رو تنش کرد و کلاهش رو هم گذاشت رو سرش و ایستاد روبروش تماشاش کرد.
-چرا اینجوری نگاه میکنی؟
بک غر زد چون از نگاه خیرهی دوست پسرش حس معذب بودن گرفته بود.
-دوست دارم اینجوری نگات کنم...اشکال داره؟
با نیشخند مرموزی پرسید و بک چشم غرهای براش رفت و راه افتاد بره که چان مانعش شد و چسبوندش به ماشین.
-کجا با این عجله؟
-برم وسیلههامو جمع کنم دیگه!
مظلومانه گفت و با چشمهای بی گناه به چان نگاهی انداخت.
در واقع چون نمیدونست وقتی گیج و ویج بود دقیق چیا گفته یکم استرس گرفته بود.
-یادت میاد چیا گفتی؟
-نه...حالا گیریم که یادمم بیاد...خوب کردم گفتم...
-اینجوریه؟
-اره اینجوریه...حالا بذار برم...یه موقع یکی میبینه مارو اینجا...
-ببینن...به درک...
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part: 38 ✨
Start from the beginning
