-لعنت...بذار برم از این نگهبان بپرسم ببینم چه خبره...
سهون حرصی گفت و سمت اتاقک نگهبانی رفت و جونگین همون جا منتظر موند و باز هم به اطراف سرک کشید و دور شدنش رو تماشا کرد.
با توقف سهون کنار اتاقک چشم بهش دوخت تا واکنشهاش رو چک کنه.
با بلند شدن صداش ترسیده به ولوله افتاد و اومد بره سمتش که با کشیده شدن لباسش از پشت فقط تونست سریع واکنش نشون بده و از افتادنش جلوگیری کنه.
با تعجب به کسی که کشیده بودش نگاه کرد و به جای یک نفر با پنج تا مرد کت شلواری درشت اندام مواجه شد.
وحشت زده آب دهنی قورت داد اما سعی کرد ترسش تو حالت چهرهاش تغییری ایجاد نکنه.
با اخم بهشون نگاهی انداخت و فقط یه نظر برگشت عقب تا چک کنه ببینه سهون کجاست و وقتی با پسری روبرو شد که داشت سمتشون میدویید فقط سریع واکنش نشون داد و شروع کرد به کتک کاری و دیگه از اون لحظه به بعد نفهمید داره چه اتفاقی میوفته.
فقط لحظههایی رو به یاد میآورد که خودش و سهون زیر مشت و لگدهاشون درحال له شدن بودن و خون از دماغ و دهنشون بیرون میریخت.
نمیدونست چند دقیقه داشتن لگد مال میشدن اما بالاخره اون کابوس با کلی درد تموم شد و تو همون خماری ماشین داغون شدهاشون هم کنارشون رها شده بود و برای یک ساعت بعدی وقتی هر دو از درد تو خودشون میلولیدن حتی یک نفر هم برای کمک بهشون نیومد جلو و با بدبختی فقط نفس نفس زدن.
سهون وقتی به خودش اومد به زور خودش رو سمت جونگین کشید و همون طور دراز کش شده بعد از نگاهی به صورت داغون پسرش فقط سرش رو عصبی و ناامید تو دستهاش قایم کرد و نعرعه زد و وقتی اشکهاش صورت زخمیش رو خیس و سوزناک کردن بالاخره بزور خودش رو بلند کرد و سر جونگینی که نمیدونست زندهست یا نه رو تو بغل گرفت.
-جونگین...جونگین...هی...هی هی هی...منو ببین...منو نگاه کن لعنتی...
-خوبم...خوبم خوبم...اوکیم...شت...صورتت داغون بنظر میرسه...
به شوخی گفت و همزمان که گریه میکرد زد زیر خنده و سهونِ شوکه هم فقط با شنیدن صداش نفس راحتی کشید و اون هم زد زیر خنده.
واقعا وضعیت خجالتآوری داشتن...
اونقدر خجالت زده بود که حتی نمیدونست اشکهایی که داره از چشمهاش سرازیر میشه برای چیه؟!
شاید...ترس؟!
آره...
دروغ چرا...
وحشت زده بود...
یک لحظه حس کرد قراره دیگه جونگین رو نبینه و این دیوونهاش کرد...
-پ...پاشو...پاشو بریم...
جونگین بزور گفت و خودش رو بالا کشید و هر دو با وضع داغون به هم کمک کردن تا سر پا وایسن.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part: 37 ✨
Start from the beginning
