چان فقط در سکوت به آماده شدنش خیره شد و وقتی پسر کوچیکتر تو تاریکی دوباره بهش نزدیک شد تو جاش لبه تخت نشست و آغوشش رو براش باز کرد.
-خب دیگه برم...
چند ثانیهای رو تو بغل هم موندن که بک بالاخره اعلام کرد و ازش فاصله گرفت و چان بی علاقه بهش اجازه داد از بغلش خارج بشه.
دنبال پسر کوچیکتر تا دم در رفت و قبل خروج دوباره از هم لب گرفتن و وقتی بک به سینهاش فشار آورد بالاخره عقب کشید و گذاشت بک پشت در محو بشه و تنهاش بذاره.
نفس کلافهای کشید و برگشت تو اتاق و بلافاصله گوشیش رو دست گرفت و هر چی فحش داشت رو تو چت برای سهون ردیف کرد و دکمه سند رو زد.
عصبی گوشیش رو پرت کرد رو تخت که با صدای دینگ پیام که مخصوص بک بود دوباره به سمتش حمله ور شد و فوری پیامش رو باز کرد.
-اخر هفته قراره بریم خونه ما...
-اوه...میخوای به خانوادهات معرفیم کنی؟!
-غلط نخور...مامانم اصرار داشت تو رو هم با خودم ببرم...
بعد از پیام خبیثانه بک لب و لوچهاش آویزون شد اما با صدای دوباره گوشی نیشش تا بناگوش باز شد.
-البته که منم از خدام بود...
-اوکی قبول میکنم که بهت این افتخار رو بدم و باهات بیام...
تایپ کرد و جوابش شد یه استیکر پوکر از پسر کوچیکتر.
لبخند روی لبش موند تا اینکه پیامی از سهون دریافت کرد.
-هستی با هم حرف بزنیم؟
لبخند مات روی صورتش کم کم ماسید و بعد از گفتن
" بریم "
دوباره دراز کشید و دستش رو زیر سرش گذاشت و به سقف خیره شد.
نفس غمگینی کشید و یاد گذشتهها افتاد.
روزایی که بدون دغدغه اینجوری دور هم جمع میشدن و فقط عشق و حال بود.
درسته که الان یه جور دیگه خوشحال بود ولی نمیتونست این قسمت که زندگی دوستاش از هم پاشیده رو نادیده بگیره.
حق با بکهیون بود.
باید یه فکری به حال این اوضاع میکردن.
با صدای پیام دوباره گوشی رو گرفت جلوی صورتش و با پیام " دم در منتظرتم" سهون از جاش بلند شد و رفت تا آماده بشه.
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
وارد اتاق شد و آروم به اطراف سرک کشید.
وقتی دید همه چراغا خاموشـه با لبهای آویزون وارد اتاق خواب شد و کاپشنش رو درآورد.
نگاه زیر چشمیای به جای سهون انداخت که خالی بود و افسرده سرش رو چرخوند و به جونگینی که زیر پتو قایم شده بود نگاهی انداخت.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part: 36 ✨
Start from the beginning
