-واقعا فازت چیه؟ منو کشوندی اینجا که راجعبه اونا حرف بزنیم بعد الان که میگم برای کمک بهشون میخوام اینکارو کنم سرم داد میزنی و وحشی بازی در میاری...اصلا تقصیر خودمـه که گول تورو خوردم و راه افتادم اومدم اینجا...فقط بلدی گند بزنی به اعصابم...
بک خواست بره که چان دوباره اومد جلوش و مانعش شد و چند لحظهای رو درگیر موش و گربه بازی شدن تا اینکه بالاخره بک خسته شد و عصبی چنگی از موهای خودش گرفت و سمت اتاق خواب پا تند کرد.
چان هم همون جا متوقف شد و درحالی که نفس نفس میزد سعی کرد خودش رو آروم کنه و گند نزنه.
اصلا دوست نداشت تو شرایطی که الان دوستاش قرار داشتن قرار بگیره و یکم هم از بی انصافیش نسبت بهشون به بکهیون حق میداد.
راستش از بابت آقای پارک اطمینان نداشت و این یکم میترسوندش.
بعد از مکثی بالاخره خودش رو راضی کرد که بره تو اتاق و از پسر کوچیکتر عذرخواهی کنه.
وقتی وارد اتاق شد و با جسم مچاله شدهی پسر کوچیکتر کنج اتاق رو زمین، رو جایی که قبلا مجبورش کرده بود بخوابه دیدش تکخند متاسفی برای لجبازیش زد و دستی به چشمهاش کشید.
واقعا این موجود نوبر بود.
در سکوت لباسهاش رو عوض کرد و وقتی اومد بره سمتش دوباره یاد گوزیدنش افتاد و یه دور دیگه ریسه رفت و وقتی پسر کوچیکتر به شدت پتو رو از سرش کنار زد و سمتش چرخید و چشم غرهای براش رفت یهو خاموش شد و ترسیده خیرهاش موند.
بک فقط چند ثانیه تیز نگاهش کرد و دوباره برگشت تو مخفیگاهش و از اونور چان با استرس نفس آسودهای کشید.
واقعا نمیفهمید چرا باید از این وزه کوچولو انقد میترسید!
سمتش رفت و خیلی آروم و زیرکانه زیر پتو خزید و بک رو در آغوش گرفت و بدنهاشون رو به هم چسبوند.
بوسه سبکی به پس گردنش زد و به صدای نفس کشیدنش گوش داد.
-هر کار میدونی درسته انجام بده...
با صدای زمختش گفت و منتظر موند.
-قول میدم حواسم باشه...
بعد از چند دقیقه بک جوابش رو داد و لبخندی روی لبش نشوند.
-من با جونگین صحبت میکنم تو هم با سهون...
بک تو بغلش چرخید و وقتی نگاههاشون به هم افتاد گفت، چان هم تایید کرد و خیرهاش موند.
برای چند ثانیه به هم زل زدن و چان صورتش رو جلو برد و بوسه سبکی روی لبهاش زد.
-معذرت میخوام باهات بد حرف زدم...
زمزمه کرد و بک فقط لبهاش رو تخس جمع کرد.
-منم معذرت میخوام که تنهایی تصمیم گرفتم...
با حرفش چان لبخندی زد و شروع کرد به زدن بوسههای سبک روی لبش و حالا هر دو متقابلا هم رو می بوسیدن.
با عمیقتر شدن بوسه چان آروم جاش رو عوض کرد و روش خیمه زد، بدون اینکه اتصال لبهاشون رو قطع کنه.
وقتی کامل روش قرار گرفت ازش جدا شد و درحالی که هر دو نفس نفس میزدن بهش خیره شد.
-فکر کنم به طعم لبات معتاد شدم گوزو کوچولو...
کاملا احساساتی زمزمه کرد و بکهیون که چشمهاش خمار شده بود یهو شوکه صورتش بهم ریخت و سرش داد.
-یاااااااا...
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
سلام به جوجههای خوشمزه خودم...
چطور مطورین؟!
لیبوم گربهای به نظراتتون نیاز داره برای نوشتن، پس خودتون رو قربانی کنین و منتظر قسمت بعد بمونین 😈
هه هه هه...
VOCÊ ESTÁ LENDO
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfic𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part: 35 ✨
Começar do início
