باید با بکهیون حرف میزد و ازش میخواست باهاش حرف بزنه.
نمیتونست دیگه بیشتر از این، این وضعیت رو تحمل کنه.
مشغول خط خطی کردن صفحه جلوش و درگیر افکار داغونش بود که یهو جونگین اومد داخل اتاق و هول کرده ادای جدی بودن در آورد و مثلا خودش رو مشغول نشون داد اما زیر چشمی همش نگاهش به پسر بزرگتر بود که داشت تو گوشیش با یکی چت میکرد و لبخندهای مرموزی میزد.
واقعا داشت اون روی سگش بالا میومد و نمیتونست جلوی فضولی خودش رو بگیره بخاطر همین عصبی از جاش بلند شد و تبلت رو پرت کرد روی میز و از اتاق زد بیرون.
جونگین ترسیده با اخم نگاهی به خروجش انداخت و چشم غرهای براش رفت.
-پسرهی عنق بی اخلاق...
زمزمه کرد و دوباره به صفحه گوشیش خیره شد و همون طور که نگاهش به گوشی بود برگشت تو آشپزخونه و برای یه لحظه که خواست غذا رو چک کنه گوشیش رو روی کانتر گذاشت و رفت سمت اجاق که تو همین فاصله سهون از فرصت استفاده کرد و نگاه سریعی به گوشیش انداخت که همون نگاه کوتاه باعث شد کل بدنش تو یه لحظه یخ کنه و یهویی آتیش بگیره.
شوکه گوشی رو برداشت و با همون نگاه خیره به صفحهاش خیره موند و اون چت لعنتی رو بالا پایین میکرد.
جونگین با همون لبخند احمقانه چرخید و وقتی با سهونی مواجه شد که خشک شده به گوشیش خیرهست شوکه دندون رو دندون فشرد و از اشتباهی که کرد تو دل به خودش لعنت فرستاد.
-واقعا در این حدی؟!
بالاخره سهون به حرف اومد و جونگین فقط در جواب سمتش اومد و خواست گوشی رو بگیره که سهون دستش رو عقب کشید.
-با خودت گفتی که همه چیز تموم شده و حالا میتونی هر کاری دلت خواست بکنی؟
-اره مشکلی داری؟ بده گوشیمو...
تخس گفت و دوباره تلاش کرد گوشی رو بگیره که سهون بازم دستش رو جابجا کرد.
-خیلی غلط کردی که چنین فکری کردی چون کور خوندی...این رابطه قرار نیست فقط از طرف تو تعیین تکلیف بشه...تنهایی شروعش نکردی که بخوای تنهایی تمومش کنی...و خیلی گوه زیادی خوردی که داری با این اشغال حرف میزنی...
-گوشیمو بده سهون...درست صحبت کن...چه وضع صحبت کردنـه؟! شبیه کوچه بازاریا شدی! با اینکه اصلا لازم نمیبینم بخوام چیزی رو برات توضیح بدم ولی لازمـه بگم خبری نیست یه موقع هوا برت نداره...فقط داریم راجعبه یه موضوعی حرف میزنیم و باید بهت بگم که خودش تو رابطهست...
-اره منم خرم عر عر...تو کدوم رابطه کوفتی؟ ما همون موقع که میرفتیم تو اون اکیپ مسخره قیافه اون لاشی داد میزد که رو تو سیخـه حالا رفته تو رابطه یهو باهات گرم شده؟ بخدا جونگین بخدا که میدونی چقد دیوونهام...این بازیو شروع کردی منم دارم باهات راه میام اما خدای نکرده بشنوم داری کاری میکنی یا اطراف این لاشی ببینمت...باور کن میدونی چقد احمقم که بخوام حرفامو عملی کنم...خودم و خودت و اون کثافت رو با هم میکشم...ازش مطمئن هم میشم...حالا بشین باهاش چت کن...
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part: 34 ✨
Start from the beginning
