در نهایت نتونست طاقت بیاره و دنبال دوست پسرش پا تند کرد.

نمی‌دونست چان کجا رفته ولی قرار بود برای پیدا کردنش همه جا رو بگرده.

همه جا رو...

از ساختمون خوابگاه زد بیرون و به اطراف سرک کشید.

دوست پسر افسرده‌اش رو جایی ندید.

بهترین انتخاب این بود که خوب به اطراف سرک بکشه و پیاده تا ایستگاه اتوبوس بره.

شاید داشت قدم میزد، ولی اون اطراف هم نبود و خطی که به سمت کافه و تعمیرگاه می‌رفت هم تازه رفته بود.

رو صندلی خالی ایستگاه نشست و منتظر اتوبوس بعدی موند و پنج دقیقه بعد سوار اتوبوس شد.

خیلی دلش شور میزد و نمیدونست باید چیکار کنه.

تو افکارش غرق بود که با نقش بستن اسم مادرش رو گوشیش مضطرب لب پایینش رو گزید.

باید جواب می‌داد.

چند روزی بود که با هم حرف نزده بودن و اگه جواب نمی‌داد مادرش حتما نگران میشد.

با تردید تماس رو وصل کرد و گوشی رو به گوشش نزدیک کرد.

-سلام مامانی...

-سلام عشق مامان...چطوری؟ خوبی؟ چند روز شد بهم زنگ نزدی؟ نمیگی نگرانت میشم؟ گفتم کاری نداشته باشم حتما با درسا و کارت شلوغی ولی دیگه دلم رضایت نداد...برای شنیدن صدات دلم پر میزد...

زن با بغض گفت و پسرک به عذاب وجدان بدی افتاد.

-ببخشید مامان جونم...می‌دونم پسر بدیم...اونقدرام سرم شلوغ نبود...فقط چانیول یکم حالش بد بود...مشغول اون بودم...

-عزیزم...چطور شده؟ دیشب خوابش رو دیدم...تو خوابم همش گریه میکرد پسرم...سرما خورده؟ چیشده؟ لازمه من بیام سمتتون؟ 

-نه خوبه...با خانواده‌اش به مشکل خورده...خوب میشه...حواسم بهش هست...

-خوب مراقبش باش...گل پسری‌ـه برای خودش...مامان قربون پسر فهمیده و نازش بشه...خودت خوبی؟ خوراکی‌هات اگه تموم شد بگو منو پدرت این آخر هفته بیاریم برات...

-نه نه همه چیز هست...شاید آخر هفته خودم بیام سمتتون...

-واقعا؟ سر کار نمیری؟ من که دلم لک زده واسه صورت ماهت...بیا عسل مامان...

-احتمالا مرخصی بگیرم ازشون...با چانیول بیام؟ یکم رو به راه نیست...

-چرا که نه؟ بیاین...اصلا سهون و جونگین رو هم بردار بیار...من دور هر چهارتاتون میگردم...

-ممنون مامانی...خیلی ماهی...

-قربون پسر نازم بشم...الان کجایی؟

-دارم میرم دنبال چان تا با هم برگردیم خوابگاه...

-باشه گل پسرم...تو راه مراقب خودت باش...رسیدین خوابگاه یه پیام بهم بده...

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now