میتونست برای گرفتن گوشیش تا برگشتن چانیول به اتاق صبر کنه.

واقعا توانایی کشیدن خودش به اون سمت تخت رو نداشت.

فحشی زیر لب به خودش داد بخاطر زیاده روی شب قبلش و وقتی چان وارد اتاق شد نگاه بدی هم به اون انداخت.

-چته؟ چرا انگار میخوای چنگ بندازی؟

چان با خنده گفت و سینی خوراکی‌ها رو روی تخت کنار پسر دراز کشیده گذاشت و خودش هم اومد روی تخت و نزدیک بهش نشست.

-واقعا می‌پرسی چرا؟ 

-اره واقعا میپرسم چرا؟! 

-یعنی خودت علتش رو نمیدونی؟

-نه...تو بگو علت چیه! 

درحالی که مشغول مالیدن کره به نون تست بود با مسخرگی گفت و سرگرم شده تلاش کرد بیشتر خودش رو تو مرگ حتمیش غرق کنه.

واقعا کلکل کردن با پسر کنارش شده بود جزو فیوریتاش و نمیتونست جلوی خودش رو بگیره.

-علاوه بر اینکه وحشی‌ای نفهم و روانی هم هستی...

-واوووو چجوری همه‌ی اینارو فهمیدی؟! واقعا تعجب کردم...

تُست رو سمت دهنش گرفت و بک فقط بغ کرده خیره‌اش موند.

-بخور جوجه...حس میکنم دیروز تا الان دو سه کیلویی وزن کم کردی...چاق بودی که! چرا الان انقد لاغر به نظر میرسی؟ 

-از تاثیرات پارتنر خوبه...بهم ساختی دارم محو میشم...

بک حرصی گفت و تُست رو ازش گرفت و گاز محکمی بهش زد.

چان فقط خنده‌ای از واکنشش کرد و مشغول درست کردن لقمه‌ی بعدی شد.

-تو دوست نداری کارشون راه بیوفته؟

-برام مهم نیست...

میدونست که با شروع این بحث دوباره دوست پسر تخسش میزنه بیرون ولی دوست داشت راجع‌بهش حرف بزنه چون به هر حال جونگین و سهون دوستاش بودن و امیدوار بود یه روزی چان هم گاردش رو پایین بیاره و اون‌ها رو قبول کنه.

-حس نمیکنی ممکنه سوءتفاهم بوده باشه؟ شاید سهون موضوع دیگه‌ای رو به مادرت گفته باشه؟ اون شب یا اون تایم اتفاقات زیادی افتاده بود!

-الان دیگه مهم نیست...دوست ندارم به اون موقع فکر کنم...چیزایی که نباید اتفاق افتاده...فایده‌ی نبش قبر کردنشون چیه؟ لابد الان میخوای از اونم دفاع کنی و بگی باید بهش فرصت بدم ها؟ این چطوره اصلا؟ برم پیداش کنم و بهش فرصت بدم؟ 

چان که دیگه کنترلی روی حرف‌هاش نداشت با تُن صدای بلندتر از حد معمولش کلمات رو تو صورت پسر کوچیک‌تر کوبید و تُست تو دستش رو پرت کرد توی سینیِ جلو دستش و بک فقط از ترس یکم خودش رو جمع کرد.

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now