-بک یه چیزی بپوش بیا بیرون باهات حرف دارم...

فوری گفت و بدون اینکه باز نگاهش کنه از اتاق زد بیرون و بک بعد از خروجش ناراحت و گریون چنگی به موهاش گرفت و چان فقط از واکنشش دوباره به خنده افتاد.

سمت کشو لباساش رفت و تیشرت و شلوارکی بیرون کشید و سمت تخت و پسرک خسته‌ی روش رفت.

-خوبی؟ میتونی بلند شی؟ اگه نه بگو برم بهش بگم نمیتونی...

-نه معلومه که نمیخوام چنین چیزی بهش بگی...

بکهیون عصبانی مشت آرومی به سینه‌ی چان زد و لباس‌هارو از دستش کشید و با کمک گرفتن از بازوی چان از جاش بلند شد و کنار تخت به زور ایستاد و از درد چشم‌هاش رو بست و برای چند ثانیه فقط از درد نفس گرفت.

-عشقم باهاش صحبت میکنم...درک می‌کنه...

-نه خوبم...کمک کن...

با کمک چان تیشرتش رو تن کرد و چان خم شد جلوی پاش و شلوارک رو هم تنش کرد و بندش رو براش تنگ کرد و ایستاد روبروش و صورتش رو با دست‌هاش قاب کرد و شروع کرد به زدن بوسه‌های نرم روی صورتش.

-لعنت به خروس بی محل...

آروم عقب کشید و با حرکت بک به سمت خارج اتاق زیر لب فحش داد و دنبالش رفت.

با خروجش از اتاق فقط مداوم از خجالت پایین تیشرت بلند رو چنگ می‌گرفت و زیر چشمی به جونگینی که طلبکار نگاهش میکرد خیره شده بود.

-می‌تونستین عین آدم سکس داشته باشین...

-به تو چه...

چان پررو پرید وسط حرفش و وقتی بکهیون محکم زد تو شکمش فقط شوکه نگاهش کرد و راهش رو کشید و رفت سمت یخچال تا یه چیزی برای خوردن پیدا کنه.

-آقای پارک زنگ زد...

-واقعا؟ میخواد زمینش رو بفروشه؟!

بک شوکه و هیجان زده پرسید و منتظر موند.

-نه...یعنی نمی‌دونم...بشین...

بی حواس گفت و آخر حرفش رفت سمت بک و مجبورش کرد بشینه.

-پس واسه چی؟

-گفت میخواد تورو ببینه...

-من؟

بک با تعجب گفت و با وارد شدن چان نگاهش رو بهش داد.

پسر بزرگ‌تر اخم کرده بود و با یه تا ابروی بالا رفته به سمت جونگین برگشت.

-کارش چیه؟ 

-منم نمی‌دونم ولی حدس میزنم واسه کارای باغداریش‌ـه...

-چی؟ باغداری‌ِ چی؟

چان عصبی پرسید.

-دفعه قبل که رفته بودیم تو درست کاشتن بذر کمکش کردم...شاید واسه اونه...

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now