واقعا دوست نداشت راجع‌به این موضوع حرف بزنن ولی میدونست دیر یا زود به این نقطه میرسیدن.

آروم کاپوت ماشین رو زد پایین و همزمان که با دستمال دست روغنیش رو پاک میکرد سمت اتاقک رفت و بک هم دنبالش کرد.

با ورود به اتاقک و برخورد هوای گرم به پوستش لبخندی از روی رضایت زد و با نگاهش پسر بزرگ‌تر رو که همچنان ساکت بود دنبال کرد.

چان دست‌هاش رو شست و خیلی آروم روی صندلی گوشه اتاق نشست و نگاهش رو بهش داد.

بک هنوز هم نزدیکِ در، منتظر وایساده بود و وقتی چان رو تو اون حالت دید معذب سر جاش وول خورد و چند تا پلک گیج زد.

_بیا اینجا...

با حرف چان آروم سمتش رفت و وقتی نزدیکش وایساد، پسر بزرگ‌تر آروم دستش رو گرفت و بیشتر به خودش نزدیکش کرد و همزمان که جفت دست‌هاش رو گرفته بود و نوازششون میکرد از پایین بهش خیره شده بود و گیجش می‌کرد.

چند ثانیه فقط کافی بود تا تو اون حالت بمونن که چان یهو کشیدش پایین و روی پاش نشوندش و به همون سرعت که نفهمید چطوری رو پاهای پسر بزرگ‌تر قرار گرفته لب‌هاش اسیر لب‌ها و دندون‌های اون شده بود.

فقط تونست محکم پلک‌هاش رو به هم فشار بده و اجازه بده هر کاری که دوست داره باهاش بکنه.

فقط جفت دست‌هاش رو دور گردن پسر بزرگ‌تر حلقه کرده بود و محکم بغلش کرد و خودش رو بیشتر تو بغلش چپوند.

چان میبوسیدش و محکم بازوهای درشتش رو دورش حلقه کرده بود و چنان به خودش فشارش میداد که انگار میخواست تو خودش حلش کنه.

با زبون و لب‌های بی‌دفاع بک بازی میکرد و هر از چند گاهی با گاز گرفتن لب‌های نرمش صدای ناله ریزی رو ازش می‌شنید و این براش تو این لحظه بهترین حس دنیا بود.

بعد از چند دقیقه بک هم بالاخره وا داده بود و تو بوسه همراهیش میکرد و حالا بوسه‌های چان به گوشه لب و خط فک و گردنش رسیده بود و چنان به پوست حساس گردنش لیس و گاز میزد که بک حس میکرد همین الان ممکنه بدجور وا بده و گند بزنه به همه چیز، مخصوصا که اون جوری تو گردنش صدا دار نفس می‌کشید و ناله میکرد که حس میکرد تو چنگال یه گرگ وحشی گیر کرده و هر لحظه ممکنه گردنش رو بدره.

_اه...آه...چان...آه...ای...

واقعا دیگه داشت بوسه‌هاش دردناک میشد و با اینکه میدونست خودش هم بیشتر میخواد ولی مکانی که توش بودن بهش اجازه نمی‌داد ریلکس کنه و فقط لذت ببره و از آخرین باری که تو چنین موقعیتی گیر افتاده بود، متوجه شده بود چان کله خراب‌تر از این حرفاست و اگه اینجا اتفاقی بیوفته دیگه نمیتونه جلوش رو بگیره و از اونجایی هم که میدونست شیوون ممکنه هر لحظه برگرده فقط دوباره صداش زد و آروم دست‌هاش رو به شونه‌های پهنش فشار داد و نذاشت ادامه بده.

چان آروم عقب کشید و با چشم‌های خمار خیره‌اش شد و بک هم که همراه با اون از هیجان نفس نفس میزد به جلوی بلوز کار پسر بزرگ‌تر خیره بود و داشت عمیقا بوی روغن و عرقی که از پسر بزرگ‌تر ساطع میشد رو بو میکشید و مستش می‌شد.

چرا همه چیز انقدر دراماتیک شده بود؟

چرا حتی داشت از بوی عرق چان هم لذت میبرد و ترکیب این بو با بوی تو تعمیرگاه و نم هوا داشت دیوونه‌اش می‌کرد؟!

_به من نگاه کن...

با دستورش فقط سریع بهش خیره شد.

اون چشم‌ها...

اون چشم‌های لعنت شده که هر بار گولش میزدن...

_این دومین باره داری اینکارو می‌کنی...دفعه بعدی در کار نیست...هر کاری که دلم بخواد باهات می‌کنم...

آروم لب پایینش رو از خجالت گزید و اومد نگاهش رو دوباره برداره که دست چان بالا اومد و با خشونتِ کوچولویی چونه‌اش رو گرفت و اندازه نخود تکونش داد تا حواسش رو دوباره بده بهش.

_مامانم بود...

با حرف یهوییش و فشاری که به پوست پایین لبش آورد، شوکه لب گزیده شده‌اش رو رها کرد و با دهن نیمه باز خیره‌اش موند.

چان نتونست طاقت بیاره و دوباره لبش رو فوری با یه حمله کشید تو دهنش و با شدت مکید و دوباره عقب کشید.

نفس عمیقی که بک به وضوح بیرون داده بود رو نفس کشید و یه دستش رو زیر باسنش گرفت و بیشتر به خودش نزدیکش کرد و با دست دیگه گونه‌اش رو قاب کرد و آروم نوازشش کرد.

_ازش متنفرم...چون هیچ وقت برام مادر نبوده...و پدرم...وزیر‌ـه...وزیر ارتباطات کشور...دو تا آدمی که بخاطر جایگاهشون گند زدن به زندگی من...تنها بچه‌اشون...

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

جوجه‌های بی ریخت میدونین هفته گذشته با چه سختی آپ کردم؟

چرا نظر نمیدین؟

دقت میکنم وویویی که میخوره پایین نیست که نظر نمیدین؟

متوجه هستین سرعت عمل یه نویسنده با تعداد نظراتی که میگیره ارتباط مستقیم داره؟

و داستان هم زودتر تموم میشه؟

من این چند هفته دارم مرتب آپ میکنم اون هم تو شرایط سخت، پس نیاز دارم حمایت بشم و نظر بگیرم...

لطفا اگه واتپد دارین هم اونجا فالوم کنین و از داستان‌ها اونجا هم حمایت کنین.

ممنون ازتون و بوس به کله‌های پر دارتون.

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now