_چی میگه؟ اونی که دارین باهاش همکاری میکنین مشکلش چیه؟
_نمیدونم بک...منم نمیدونم...
جونگین گیج زمزمه کرد و راه افتاد رفت داخل و بک هم دنبالش سریع دوید اما با یادآوری جوراب و کفشش دوباره برگشت و اونا رو هم برداشت و برگشت.
با تردید پایین پلهها منتظر موند و وقتی متوجه شد کسی برای کمکش نمیاد سریع کفش و جورابش رو روی پله گذاشت و سمت شیر آب تو حیاط رفت و مشغول آبکشی پاهاش شد و وقتی خوب تمیزشون کرد سریع نوک پا نوک پا رفت سمت پلهها و جوراباش رو پوشید و رفت تو خونه.
جونگین و آقای پارک نشسته بودن روبروی هم و شبیه برج زهرمار به هم خیره بودن.
_اهم...
ورودش رو با صدایی اعلام کرد و به وضوح صدای نفس عمیقی که دو طرف کشیدن رو شنید.
_من راستش بابت اون سری یه معذرت خواهی بهتون بدهکارم...
_نمیخوام در مورد اون روز حرف بزنم...
لحن پیرمرد یهو اونقدر سرد شد که نگاه دوتاشون یهو به هم افتاد و جونگین فقط به معنی "ادامه نده" سرش رو به دو طرف تکون داد و بک هم ساکت شد و لبهاش رو از داخل گاز گرفت.
_هر چیزی که لازم بود رو بهتون گفتم...الانم بهتره بعد از خوردن چاییتون برید...
گفت و از جاش بلند شد و دو پسر رو وسط خونه تنها گذاشت.
جونگین نفس کلافهای کشید و از جاش بلند شد و رفت سمت در و بک هم دنبالش کرد.
تو حیاط هردو نگاه آخری به پیرمرد که بهشون نگاه نمیکرد انداختن و از حیاط هم زدن بیرون.
جونگین به سمت ماشین رفت و بکهیون هم از سر ناچار برای اینکه بهش برسه پشت سرش میدویید تا ازش جا نمونه و وقتی بالاخره هردو روی صندلیهاشون جا گرفتن بک فقط شروع کرد به نفس گرفتن و به روبرو خیره شدن.
خب انگاری چیزی که درگیرش شده بودن یه مشکل بزرگتر بود و قرار هم نبود به همین راحتیها حل بشه.
_به سهون میگی؟
_اره...مجبورم...خودم این تز رو دادم که نباید چیزی رو از هم مخفی کنیم...
پسر بزرگتر عصبی گفت و دستی به پیشانیش کشید و چشمهای خستهاش رو بست.
تا کی قرار بود این بازی ادامه دار بشه؟!
کاش میشد یکی بیاد نجاتشون بده...
دیگه از دست و پا زدن تو اقیانوس مشکلات خسته شده بود...
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
_بابت امروز ممنون...که اومدی...خیلی کمک کردی...
به محض متوقف شدن ماشین، جونگین رو به پسر کوچیکتر گفت و بک فقط یه نفس عمیق کشید و لبخند معذبی زد.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part:27 ✨
Start from the beginning
