نمیتونست خودش رو کنترل کنه بخاطر همین هم یکم صداش رفت بالا و توجه چند نفری رو جلب کرد.
_چان! ساکت شو!
زن آروم و حرصی زمزمه کرد و نگاه نگرانش به اطراف چرخید.
_میبینی؟ حتی حالا هم نمیخوای دست برداری؟ اونوقت میگی من خودخواهم...شما حتی حاضر نیستین بخاطر تنها بچهاتون از جایگاهتون بگذرین...
چان باز هم غر زد و اومد بلند شه که با حرف مادرش تو همون حالت نیمه نشسته نگاه تیزی بهش انداخت.
_بازم یه پسر دیگه؟! نمیخوای دست برداری؟
_بهتره شما دست بردارین...این دفعه دیگه قرار نیست راحت بگذرم...
چان تهدید کرد و چنان نگاه بدی به زن پشت میز انداخت که برای یک لحظه مادرش حس کرد قراره امروز توسط پسرش کشته بشه!
_چان...پدرت باید یه پشتوانه داشته باشه...اون دیگه پیر شده...
با دور شدن چند قدمی چان از میز زن حالا ایستاده نالید و نگاه ترسیدهاش برای یک ثانیه به اطراف و توجههای جلب شده چرخید.
_میتونه برادر زاده عزیزش رو جایگزین کنه...
چانیول نیشخندی زد و بدون اینکه برگرده آروم گفت و بلافاصله حرکت کرد.
زن عصبانی مشتی کرد و حرصی به آدمای اطراف که عجیب نگاهش میکردن چشم غره رفت.
_لعنتی...
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
با قدمهای تند و نگران به سمت مقصد نامشخصی میرفت و ذهنش پر از درگیریهای وحشتناک بود.
چرا فقط دست از سرش برنمیداشتن؟
عصبی چنگی لای موهاش انداخت و با فکر به بکهیون فوری گوشیش رو بیرون کشید و بدون هیچ فکر اضافهای رفت توی تماسهای اخیرش و شماره پسر کوچیکتر رو گرفت.
بعد از چند تا بوق بالاخره بک جواب داد و با شنیدن لحن شادش آروم شد.
_سلام...
_سلام جوجه...چطوری؟
_خوبم...تو چطوری؟
_منم خوبم...کجایی؟
_دارم با جونگین میرم جایی...
_کجا؟!
_یه جایی...حالا میگم...تو کجایی؟
با نگرفتن جواب مورد نظرش اخمی کرد و همزمان با سرعت از خیابون رد شد.
_رفته بودم یه چیز بخرم بخورم...دارم برمیگردم سرکار...
_اهاااا...باش...نوش جونت...به شیوون هیونگ سلام برسون...
_اوکی...
برای فقط چند ثانیه هر دو ساکت موندن تا اینکه چان دوباره به حرف اومد.
_زود برگرد خوابگاه...کسی هم خواست باهات حرف بزنه قبول نمیکنی و فوری بهم خبر میدی؟ اوکی؟
ESTÁS LEYENDO
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part:26 ✨
Comenzar desde el principio
