بکهیون بهش توپید و از جاش بلند شد و از کنارش رد شد و رفت تو اتاق.
پسر بزرگتر هم فقط اداش رو درآورد و دنبالش راه افتاد و اون هم رفت تو اتاق.
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
با صدای تقههای ممتد به در و وز وز ویبره گوشی بکهیون بالاخره عصبی از جاش بلند شد و اول یه ضربه مهیب به رون پای لخت بکهیون زد و بعد سمت در ورودی رفت تا حساب اونی که پشت در بود رو هم برسه که با باز شدن در و روبرو شدن با پسر بزرگتر که گوشی به دست بود عصبی وحشیانه موهای سرش رو به هم ریخت و بدون اینکه چیزی بگه در رو باز گذاشت و برگشت داخل.
چان سریع وارد شد و اول جعبه پیراشکیهایی که خریده بود رو روی میز توی آشپزخونه گذاشت و بعد بلافاصله سمت اتاق خواب رفت و بیتوجه به جونگینی که دوست پسرش رو بغل کرده بود و داشت با چشمهای پف کرده نگاهش میکرد سمت بکهیون رفت و پسر کوچیکتر رو چند بار صدا زد.
_بک...بک...پاشو بریم اونور...بک...
وقتی جوابی ازش نگرفت نگاهی به سر تا پاش انداخت و وقتی نگاهش به رد قرمز رنگ روی رونش افتاد نگاه تیزی به جسد خوابیدهی سهون انداخت و اینبار با جونگین چشم تو چشم شد.
_بیدار نمیشه...تلاش نکن...
جونگین اعلام کرد و چان فقط بی توجه روش رو برگردوند و پسر کوچیکتر رو از بالای تخت کشید سمت خودش و تو یه حرکت سریع بغلش کرد و یهو از خواب پروندش.
بک فقط شوکه و با چشمهای خوابآلود به اطراف خیره شد و بدون اینکه چیزی بگه به کاپشن پسر بزرگتر چنگ انداخت و تا خارج شدنشون از اتاق خواب نتونست چیزی بگه چون هنوز لود نشده بود.
با قرار گرفتنش روی صندلی آشپزخونه متعجب به اطرافش خیره شد و دستی به موهای شلختهاش کشید.
نگاهش به چانی افتاد که صندلیش رو کشید آورد کنارش و چسبیده بهش نشست و در اقدام اول انگشتهای بلندش رو کرد تو موهاش و چنان تکونشون داد که موهاش تو هوا سیخ شدن و بک حدس میزد هرگز هم قرار نیست به حالت مرتبشون در بیان.
_خب...دیشب خوش گذشت؟!
نمیدونست درواقع باید جواب سوالش رو چی بده پس فقط با یه "هم" کم جون تایید کرد و نیش پسر بزرگتر باز شد.
_خدایا...فکر نکنم بتونم به نقشم ادامه بدم و بذارم یه شب دیگه این قیافه رو از دست بدم...
گفت و صورتش رو بیشتر نزدیک صورت بک کرد و پسر کوچیکتر فقط چند بار گیج پلک زد.
_برات پیراشکی خریدم...بخور...
درِ جعبه رو باز کرد و یه پیراشکی نوتلایی رو جلوی دهنش گرفت.
بکهیون هم فقط ربات وار گازی ازش گرفت و مشغول خوردن شد و وقتی متوجه نگاه کثیف پسر بزرگتر به لبهای شکلاتیش شد درست قبل از اینکه اون افکار شومش رو عملی کنه لیسی به دور لبش زد و کامل خودش رو تمیز کرد.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part:25 ✨
Start from the beginning
