Chapter 18

653 76 8
                                    


حدود دو هفته از روزي كه من به اين عمارت لعنتي اومدم،ميگذره و هنوز بيرون نرفتم،يعني اون منو بيرون نبرده و مجبور بودم خودمو با چيزاي ابتدايي و مسخره مثل تلويزيون،مجله،حرف زدن با مرضيه و كتاب مشغول كنم.خوبيه اينجا اينه كه حداقل يه كتابخونه بزرگ داره.نميگم آدم كتاب خوني بودم يا هستم ولي اين يه چيز متفاوت توي اين عمارت براي
من بود

ديروز،ياسر وقتي اومد خونه گفت كه فردا،يعني امروز عروسي دوستشه و گرفت خوابيد و به غرغراي من كه چرا زودتر بهم نگفته توجه نكرد
به طرز خيلي عجيبي توي اين دوهفته تغيير كرده بود!قبل از خروج از خونه و بعد از ورود به خونه منو ميبوسيد و به مقاومت من اهميت نميداد.من هنوز هم حاضر نشدم شب تو بغلش بخوابم چون با اينكه الان راحت ترم ولي هنوز ازش ميترسم! و نكته جالب اينجاست كه اون توي اين مدت باهام كاري نكرده!يه جورايي دارم نسبت بهش حس امنيت پيدا ميكنم ولي اعتمادمو هنوز جلب نكرده

رفتم توي حموم و موهاي كمي كه دراومده بود رو تراشيدم و بعد يه حمام تقريبا طولاني كردم ولي حالم بهتر شد و انرژي گرفتم

از حموم بيرون اومدم و تاپ و شلوارك پوشيدم و يه چيز خيلي مهم يادم اومد!به مرضيه زنگ زدم و بهش گفتم برام نخ بياره و چند دقيقه بعد آورد.از كشوي ميز آرايش موچين رو بيرون آوردم و شروع كردم به اصلاح صورتم.به خودم فحش دادم كه چرا قبل از حمام اينكارو نكردم و به هرسختي و دردي بود،بالاخره تموم شد

مرضيه اومد و گفت كه بايد براي ناهار برم پس شلوار جين و يه ژاكت روي تاپم پوشيدم.ميدونم ياسر خوشش نمياد پس منم عصبانيش نميكنم
رفتم پايين و يه ناهار مختصر خوردم نميخوام براي شب باد كنم! ميدوني؟ يه فكرايي توي سرم دارم پس...بايد خوب به نظر برسم

رفتم توي اتاق و اول با اتو مو حالت كمي كه موهام داشت رو صاف كردم و بعد با سشوار يكم پايينشو حالت دادم و با كش ساده اونو دم اسبي بستم و يه تيكه از موهامو دور كش بستم تا معلوم نشه

وقتي خواستم سنجاق بزنم،صداي در اومد و ياسر اومد تو و به من نگاه كرد.از توي آيينه ميتونستم ببينم خوب منو داره اسكن ميكنه ولي بعد يهو گفت:
"من گفتم آرايشگر برات بياد"

بدون اينكه بهش نگاه كنم جواب دادم:
"نميخوام. خودم اينجوري راحت ترم"

صدام جوري بود كه انگار يه بچه لجباز داره حرف ميزنه و اون خنديد و يه راست رفت توي حمام و بعد از يه دقيقه صداي شير آب اومد
كشو ميز آرايش رو باز كردم و با كلي لوازم آرايش مواجه شدم!من فقط اجازه داشتم رژلب بزنم ولي الان كه خودم به عنوان يه زن بزرگ شناخته ميشم پس فكر نكنم اشكالي داشته باشه يكم بيشتر آرايش كنم پس بين اون وسايل گشتم و اول خط چشم برداشتم و به محض اينكه اونو به چشمم نزديك كردم پشيمون شدم چون من واقعا بلد نيستم چجوري بزنم ولي...به امتحانش كه ميارزه! روي چشمم كشيدم ولي وقتي برش داشتم پريدم!افتضاح شده بود!افتضاح!!!

Forcedحيث تعيش القصص. اكتشف الآن