✨ part: 22 ✨

Magsimula sa umpisa
                                        

_هی...

بخاطر صدای بلند آهنگ مجبور شد داد بزنه که توجه چند نفری رو علاوه بر دختر به خودش جلب کرد.

به وضوح تغییر حالت چهره‌اشون رو حس کرد.

_هییی بک...واقعا اومدی؟ 

_اهم.‌..خیلی باحاله...

_اره خوش بگذرون...از خودت پذیرایی کن...احیانا...چان نیومد؟ 

_نه بابا...

_اها...نگفتی بهش؟

نمیدونست باید چه جوابی بده...چند نفری که مکالمه‌اشون رو شنیده بودن منتظر جواب به دهنش خیره موندن.

_راستش گفتم...زیاد دوست نداشت بیاد...

_اه که اینطور...حتما بخاطر منه...چون یروزی قرار بود با هم ازدواج کنیم...

دختر که بهش میخورد مست باشه...با لوندی گفت و زد زیر خنده و دوستاش هم زدن زیر خنده.

چرا داشت حس می‌کرد دارن دستش میندازن؟

یهو قیافه دختر تغییر حالت داد و با چشم‌های ترسیده دستش رو جلوی دهنش گرفت.

با سرعت از بازوش گرفت و مجبورش کرد از بقیه دور بشن.

_شرمنده...مستم دارم چرت میگم...اگه چیز بدی گفتم لطفا فراموش کن...

دختر لب پایینش رو گزید و بکهیون رو دوباره سمت میز غذاها کشوند.

_یه چیزی بخور...

_واقعا قرار بود ازدواج کنین؟

دختر خواست بره که با سوالی که ذهنش رو درگیر کرده بود مانعش شد.

_اه بک من مستم چرت گفتم...به دل نگیر...

_نه به دل چرا؟ مگه من کیم...می‌خوام راجع‌به چان بدونم...چیزی نیست که بگی؟ اینکه چرا تو دانشگاه همه یه جوری باهاش برخورد میکنن یا اینکه چرا وقتی من اطرافشم براشون عجیبه؟

دختر فقط بی‌توجه لبخند ژوکوندی زد و تلو تلو خورد.

_بیخیال بک...بیا امشب فقط خوش بگذرونیم...اوکی؟  

سوجون گفت و شروع کرد با ریتم موزیک تکون دادن بدنش و تو اون حین گرفتن دست بکهیون و مجبور کردنش به رقص.

_برقص...چوب تو کون پارک چانیول احمق...

سرخوش داد زد و شروع کرد با حرکات تندتر رقصیدن.

بکهیون از حالتش خنده‌اش گرفت و اون هم شروع کرد به بالا پایین پریدن و جفت دست‌های هم رو گرفتن.

راستش یکم از اینکه سوجون به چان فحش داده بود خوشحال شده بود.

چانیول بدجور گاهی می‌رفت رو مخش و انگار دختر روبروش اون روی وحشیش بود که داشت بهش می‌رید.

✨Crisis of twenty years ✨Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon