بوی الکل میومد و پسر شکسته روبروش هم مست بنظر میرسید.
یه تای ابروش بالا پرید و کنجکاو خیرهاش شد.
موقعیت مناسبی بود نه؟
_چانیول همه چیزو بهم گفت...
با حرفش نگاه خمار سهون افتاد روش.
_جدا؟ یادم میاد آخرین بار گفته بود خانوادهاش رو یه جوری برای همیشه میذاره کنار که تا ابد کسی نفهمه اصلا وجود داشتن...
_مگه میشه؟ آدم اونا رو فراموش کنه؟!
یکم استرس داشت اما سعی کرد تا حدی که میتونه مشکوک نباشه چون سهون مشخصا تو حالت مستی هم زرنگ و تیز بود.
نگاههاش اینو ثابت میکرد.
_درسته...کی میتونه کسایی رو که همیشه تو تلویزیون میبینه فراموش کنه؟! اصلا مگه میشه یه روز اسم پدرش رو بذاره کنار؟ اون لعنتی وزیر ارتباطات این کشورـه...
سهون با زهرخند گفت و بکهیون شوکه خیرهاش موند.
_پشمام!
زمزمه کرد و سهون بیتوجه لیوان دیگهای پر کرد و یه نفس سر کشیدش.
پارک چانیول!
پسر وزیر ارتباطات کوفتی کشور بود؟
_برگام...
دوباره زمزمه کرد و اومد بلند شه بره که سهون دوباره به حرف اومد.
_من خیلی جونگینو دوست دارم...خیلی خیلی...خیلی زیاد...
با لحن لوس و بچگانه و لبهای جلو اومده نالید و بکهیون که تو حالت نیمه نشسته بود با انزجار نگاهش کرد.
این بخت برگشته همون اون سهون جاکشی بود که اذیتش میکرد؟
_الان چجوری بدون جوجوم بخوابم؟ ها؟
سهون همچنان پر قدرت با صدای نازکش مینالید و بکهیون که واقعا گیج شده بود فقط معذب دوباره سرجاش وایساد و نزدیکش رفت.
_یا یا یا یا! انقد لوس نباش...ناسلامتی تو ابهتی داری واسه خودت...
آروم گفت و سر پسر بزرگتر رو که برای محبت گدایی میکرد بغل کرد و به شکمش فشرد.
سهون هم از خدا خواسته سرش رو چسبوند به شکمش و دستهاش رو دور بدن بکهیون حلقه کرد و شروع کرد به آروم گریه کردن و هق هق کردن.
بک خیلی آروم موهاش رو نوازش میکرد و با افسوس به روبروش خیره موند.
چرا هر جا میرفت باید دردسر رو هم دنبال خودش میکشید؟!
_باهاش حرف زدی چیزی نگفت؟
سهون با بیقراری و فس فس زمزمه کرد.
صداش بخاطر گریه گرفته بود و بکهیون باور نمیکرد داره این ورژن کیوت از پسر بزرگتر رو میبینه!
_چرا...گفت با اینکه خیلی دوست داره اما مجبوره یه مدتی رو ازت دور باشه...چون تو پسر بدی شدی و مخفیکاری کردی...
با حرفش دوباره لبهای پسر بزرگتر آویزون شدن و قیافهاش برای راند بعدی گریه چروک شد.
_هیششششش...اشکال نداره...خودم بزور برمیگردونمش...باشه؟ میزنمش اصلا...اوکی؟! به چه حقی سهون ما رو ول کرده؟ مگه الکیـه؟
برای راضی نگه داشتن پسر مست مجبور به گفتن چه چرت و پرتایی که نشده بود و در کمال تعجب مزخرفاتش جواب داده بود و سهون رو آروم کرده بود.
چند دقیقهی بعدی رو صرف نوازش کردن موهاش کرد و با آرومتر شدنش بزور از جا بلندش کرد و به سمت اتاق بردش و خوابوندش رو تخت.
چند لحظه با کنجکاوی نگاهش کرد و در آخر یه عکس ازش گرفت و برای جونگین فرستاد همراه با توضیحات تکمیلی.
با قرار گرفتن گوشی تو جیبش بالاخره یاد پارتی شب افتاد و تصمیم گرفت برای آماده شدن عجله کنه چون بیرون که بود یه پیام از سوجون دریافت کرده بود که گفت خودش میاد دنبالش.
بعد از نگاه آخری به سهون خوابیده سمت چمدونش رفت تا لباس مناسبی پیدا کنه و برای یک شب آتشین و پر رمز و راز آماده بشه...
الان باید سر درمیآورد که سوجون چه ربطی به چان داشت و رسوایی مد نظر چی بود!
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
سوژه پسر ویلچری مربوط به خودم بود و هیچ توهینی به کسی نبوده 0-0
جزو تجربیات فضایی اینجانب بوده منتهی متفاوت از اینطوری که تو داستان تعریف کردم.
پسر ویلچری درواقع پسر همسایهامون بوده که پارسال تقریبا هر روز میدیدمش و همیشه تا لب جاده که سوار ماشین شم دنبالم میکرد (استیکر خنده)
خیلی خنده دار و طنز بود برام.
امیدوارم هر جا هست خوب و شاد باشه...
شرمنده بخاطر دیر آپ کردن، دو هفته مهمون داشتم و درگیر تولدم بودم و داستانهای دیگه که دوست دارم سر فرصت درموردشون باهاتون حرف بزنم...
لطفا این گناهکار رو ببخشید.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part: 21 ✨
Start from the beginning
