با حرف دختر، بکهیون فقط متفکر خیرهاش موند و نفس کلافهای کشید.
_خدایا لطفا اینو ننداز تو دامنم...من طاقت اینو ندارم...
همزمان که موضوع براشون خنده دار بود اینکه بخواد تا اونجاها کشیده بشه هم دیگه واقعا آزاردهنده میشد.
با تموم شدن کارها از بچهها خداحافظی کرد و بعد خروج از کافه راه تعمیرگاه رو در پیش گرفت.
از روز قبل سرماخوردگی خفیفی داشت و بین راه از داروخونه برای خودش دارو خرید تا به لطف پسر بزرگتر به پنجشنبه نرسیده نمیره...
خسته دستی به گردن داغ و دردناکش کشید و با شنیدن صدای آشنایی اخمی از روی گیجی کرد.
این صدا؟!
ویلچر برقی؟!
شوکه به عقب چرخید و وقتی پسر ویلچر برقی رو در حالی که داشت به سرعت سمتش میومد دید ترسیده قدمهاش رو تندتر برداشت.
این دیگه چی بود؟
نکنه تبدیل به طعمه جدیدش شده بود؟
با صورتی زار، تقریبا مشغول دویدن شد و مدام به پشت سرش که پسر ویلچر برقی با سرعت دنبالش میکرد نگاه میکرد.
_یاااااا...چرا بیخیال من نمیشییی...
نالید و حالا که به وضوح درحال دویدن بود همزمان از نفس تنگی و ترس به نفس نفس افتاده بود.
چند دقیقهای رو همون طور با سرعت دوید که بلاخره با نزدیک شدن به تعمیرگاه سرعتش کم شد و همزمان که از نفس تنگی ریههاش میسوخت به عقب نگاه کرد و وقتی مطمئن شد ویلچر برقی دیگه پشت سرش نمیاد با پاهای سست شده وارد تعمیر گاه شد و با تکیه دستش به دیوار شروع کرد به نفس گیری.
_به...سلام...ببین کی اینج...یااااا خوبی؟!
شیوون با دیدن حالت پسر کوچیکتر فوری سمتش دوید و ازش پرسید.
_آره...فقط...اون...ویلچر برقی...
_چی؟
بین نفس زدنهاش گفت و شیوون اخمی از روی نفهمیدن کرد.
_چه خبرـه؟
اینبار چانیول گفت و بهشون نزدیک شد.
با دیدن بکهیون تو اون حال چشمهاش درشت شد و ترسیده بهش نزدیک شد.
_هیچی نشده...نگران نشین...فقط یه آدم عجیبی دنبالم بود...منم از ترس کونم تا اینجا رو دوییدم...
به محض کامل شدن حرفش چان عصبی به سمت بیرون رفت و کامل اطراف رو برانداز کرد.
چند لحظه وایساد و خوب اطراف رو چک کرد.
_فعلا که کسی نیست...چه شکلی بود؟ با جزئیات بگو پیداش میکنم بیشرفو...
پسر کوچیکتر آب دهنی قورت داد و کمر صاف کرد.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part: 21 ✨
Start from the beginning
