_من برای بدست آوردنت هر کاری میکنم...حالا تو میخوای تو این مسیر اذیتم کنی یا هر چی...به خودت ربط داره ولی اینو بدون اگه یکی رو انتخاب کنم تا تهش میرم...من قصدم از شروع همه چیز جدی بوده نه یه بچه بازی که تو اسم تجاوز روش می‌ذاری...اوکی...از این به بعد بهت دست نمی‌زنم تا وقتی که خودت بخاطرش بهم التماس کنی...امروز رو خوب تو ذهنت نگه دار...مطمئن میشم پشیمون بشی...

چان گفت و برای فقط چند ثانیه نگاه‌هاشون به هم موند و با چرخیدنِ نگاه مضطرب و تحت تاثیر قرار گرفته‌ی بکهیون، پسر بزرگ‌تر چشم غره‌ای بهش رفت و سمت قهوه جوشش رفت که صداش در اومده بود.

بی‌توجه به پسر کوچیک‌تر که نفس‌های بلند میکشید و هنوز هم سر جاش خشکش زده بود برای خودش قهوه ریخت و سمت کاناپه‌اش رفت و روش نشست و مشغول نوشیدن از قهوه داغش شد و تو گوشیش مشغول شد.

بکهیون اما با لب‌های به هم فشرده و گیج همون جا خشک شده بود و داشت به حرف‌های چان فکر می‌کرد.

یکم از چرت و پرتایی که گفته بود اعصابش بهم ریخته بود و خدارو شکر میکرد که چان آدم صبوری بود!

چطور اون حرف‌های زشت رو بهش زده بود؟! 

تجاوز؟ 

شت!

با ناراحتی دستی به پیشونیش کشید و از سرمای یهویی که به بدنش افتاده بود لرزی رفت و عطسه‌ای کرد همین هم باعث شد سر پسر بزرگ‌تر بالا بیاد و دوباره حواسشون به هم جمع شه.

_برو از کمدم لباس بردار بپوش...

چان گفت و بکهیون هم که حالا از خجالت رویی برای روبرو شدن با پسر بزرگ‌تر نداشت تند تند از کانتر پایین پرید و سمت اتاق خواب رفت و در رو پشت سرش بست.

به در تکیه داد و لب پایینش رو تو دهنش کشید و گزیدش.

با چشیدن مزه شوری دوباره یاد بوسه و زخم لبش افتاد و سرش رو آروم به در کوبید.

_خاک تو سرت بیون بکهیون که نمیشه یه بار نرینی...

اینکه در مقابل چانیول خیلی نابالغ بود کاملا مشخص‌ـه ولی پذیرشش براش یکم سنگین تموم شد.

چان در کمال خونسردی بهش با جدیت گفت که قصدش سواستفاده نیست و خب این یکم کارش رو سخت می‌کرد.

حالا باید چیکار می‌کرد؟ 

تظاهر به بی‌خیالی میکرد؟ 

البته باید واقعا میفهمید که خودش چی میخواد...

چانیول رو بعنوان یه رفیق میخواست یا دوست پسرش؟

البته که رفیق رو انتخاب میکرد با از دست دادنش برابری میکرد، چون کی دلش میخواد تو این دنیا با کسی که روش کراش‌ـه دوست بمونه؟! 

آهی کشید و سرش رو به در تکیه داد و به سقف که با نوری که از پنجره وارد میشد روشن شده بود خیره موند.

نفس عمیقی کشید و وقتی متوجه صدا از بیرون شد فوری سمت کمد چان رفت و چنان با عجله یکی از تیشرت‌هاش رو قاپید و پوشیدش که خودش مونده بود چنین توانایی رو از کجا آورده!

سریع یه شلوار رو هم انتخاب کرد و با حوله نم موهاش رو گرفت.

یکم بدن درد گرفته بود و احساس داغی تو بدنش داشت.

واقعا دیگه نمی‌دونست مریض شدن رو باید کجای زندگیش بذاره.

با استرس در رو آروم باز کرد و از لاش به بیرون نگاهی انداخت.

وقتی پسر بزرگ‌تر رو تو تیررس نگاهش ندید فوری از اتاق زد بیرون و سمت در رفت که با صدای چانیولی که روی کاناپه گوشه سوییت نشسته بود از ترس تو جاش پرید و با سینه‌ای که از ترس بالا و پایین میشد سمتش چرخید.

_درسته که گفتم تا وقتی که خودت بهم التماس نکنی دیگه بهت دست نمی‌زنم ولی خواستم اینو قبل رفتن بهت بگم که بشدت دوست دارم الان تو بغلم داشته باشمت و فشارت بدم...مورد بعدی هم اینه که میتونی بمونی کاریت ندارم...

_جالب اینجاست که بعد جمله اولت داری اینو میگی و بازم میخوای اینجا بمونم! تو عجیب و مریضی...

بکهیون درحالی که دست‌هاش رو جلوی بدنش به حالت ضربدری نگه داشته بود گفت و با وحشت سمت در رفت و چنان با عجله کتونیاش رو پوشید و از سوییت زد بیرون که اصلا متوجه نشد یه چیز مهم رو اون تو جا گذاشته!

شوکه وسط راهرو متوقف شد و چرخید و به در اتاق چان نگاه کرد.

_شت...خدا لعنتت کنه...

نالید و با زاری به سمت در برگشت.

اگه گوشی لعنتیش رو داشت هرگز برنمی‌گشت اون داخل.

تا خواست دستش رو سمت در ببره یهو در باز شد و مچ دستش تو هوا قاپیده شد و به داخل پرت شد.

اوکی! 

انگار کارش ساخته بود...

دیگه تسلیم سرنوشت شده بود و انتظار داشت چان ایستاده بکنتش که با فرو رفتن سرش تو یه چیز پنبه‌ای و نرم فقط شوکه به پسر بزرگ‌تر که داشت هودی تنش میکرد خیره موند.

چان در ادامه کلاهی رو هم سرش کرد و وقتی مطمئن شد همه‌ جاش پوشونده شده پسر کوچیک‌تر رو چرخوند و کوله رو هم روی دوشش گذاشت و بلافاصله به بیرون هدایتش کرد و بکهیون وقتی به خودش اومد که از سوییت بیرون شده بود و حالا شوکه وسط راهرو وایساده بود.

شوکه چند تا پلک گیج زد و منتظر موند تا کمی لود بشه.

تکخند گیجی از حالتش زد و دستی به سرش کشید.

_پارک چانیولِ احمق...

همون طور که هنوز هم لبخند به لب داشت زمزمه کرد و بعد از نگاه آخری به در سوییت به سمت راه پله قدم برداشت.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

فالوورزای عزیزوم لایک و نظر یادتون نره
اون اخشاصی هم که مخفیانه لذت میبرنن که بی زحمت فالو بنمایند 🤪

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now