بکهیون فقط میون بوسه نفس گیری میکرد تا خفه نشه و افکارش درگیر این بود که چطور شد به اینجا رسیدن؟

چان طوری میبوسیدش که انگار قصد جونش رو کرده بود اما خودش هم چندان ناراضی نبود.

نمیدونست دقیقا داره چه اتفاقی براش میوفته ولی دوست داشت یکم بیشتر ادامه پیدا کنه.

احساس میکرد کم کم داشت لِم چان دستش میومد و میتونست به اهدافش برسه.

با گاز محکمی که چان از لب پایینش گرفت حواسش دوباره به بوسه برگشت و هیسی از درد کشید.

خواست عقب بکشه و با دست‌هاش که بین بدن‌هاشون گیر کرده بود قصد عقب روندن چان رو داشت که چان تو حرکت سریعی چرخوندش و به کانتر چسبوندش و یهو برای یک لحظه که لب‌هاشون جدا شد همون طور که هنوز هم نگاه‌هاشون به هم گره خورده بود از زیر باسنش گرفت و بلندش کرد و روی کانتر نشوندش و دوباره بوسه‌ی وحشیانه‌تری رو از سر گرفت.

اینبار چنان محکم گردن و کمرش رو گرفته بود که دیگه جای هیچ فراری برای بک باقی نذاشته بود و چنان با حرص به لبش میک میزد که انگار قصد کندنش رو داشت.

بک هم فقط از درد تو جاش وول میزد و گذاشت پسر بزرگ‌تر هرکاری که دلش میخواد باهاش بکنه.

چشم‌هاش خمار شده بود و با خم شدن بیشتر چان روی بدنش یهو محکم به ظرف‌های پشت سرش برخورد کرد و ترسیده محکم عقب کشید و حین عقب کشیدن، چانیولِ ناراضی چنان گاز محکمی از لب‌هاش گرفت که مزه خون رو بشدت توی دهنش حس کرد.

_اخخخخ...

غر زد و با پشت دست به لب‌هاش کشید.

چان میخواست دوباره سمتش بیاد که با کف دست دیگه‌اش مانع شد و با اخم نگاهش کرد.

_ بکش کنار...

غر زد اما نتیجه‌اش فقط شد قرار گرفتن پسر بزرگ‌تر بین پاهاش و تکیه دست‌هاش دو طرف بدنش.

چانیول با نگاه خواستنی و نیشخندی سمتش خم شده بود و نگاهش میکرد.

_چیه...باز چی میخوای...

_باید این رابطه رو رسمیش کنیم؟ دوست نداری اسمی رو رابطه‌امون بذاریم؟!

_رابطه چی؟ اسم چی؟ این کاری که تو الان کردی بهش میگن تجاوز و تو یه متجاوز هاری که حریم شخصی بقیه اصلا براش مهم نیست... 

چانیول که بهش برخورده بود با صورت اخم‌آلود جلوش وایساد و بدون حرفی خیره‌اش موند.

_چیه؟! نکنه فکر کردی خیلی از خدا خواسته‌ام که اینجوری بهم نزدیک بشی و اذیتم کنی؟

_این حرفی که می‌خوام بزنم رو خوب گوش کن بیون بکهیون...

چانیول بیشتر نزدیکش شد و با نگاه عصبی خیره‌اش شد و جدی زمزمه کرد.

✨Crisis of twenty years ✨Donde viven las historias. Descúbrelo ahora