_موهاتو خشک کن...از تو کمدم لباس بگیر بپوش...حواستم به حرف زدنت باشه...

چان درحالی که از اتاق خارج می‌شد گفت و با مرور حالت‌های بک یک لحظه هم نمیتونست لبخند نزنه.

چه خبر بود؟!

وسط دراما گیر افتاده بودن؟! 

واقعا لذت بخش بود...

بکهیون بعد از حس نکردن وجود چان تو اتاق فوری کلاهی که کل صورتش رو پوشونده بود کمی عقب داد و با حرص به پشت پسر بزرگ‌تر که تو آشپزخونه بود خیره شد.

_احمق بیشعور...پاره‌ات میکنم... 

از جاش بلند شد و با قدم‌های محکم سمتش رفت.

_فکر کردی کی هستی که اینجوری باهام رفتار میکنی؟

_تو خودت با پای خودت اومدی اینجا بیبی...کسی مجبورت نکرده...حالا هم باید جورش رو بکشی...

_تو...تو یه عوضی خود بزرگ پندار گوزو...چطور جرأت می‌کنی...

بک با حرص محکم زد به کتف چانی که حالا آرنجش رو به کانتر تکیه داده بود و داشت با سرگرمی نگاهش می‌کرد.

_اییی...درد داشت...

چان تو همون حالت با صدای نازکی گفت و از اذیت کردن پسر کوچیک‌تر لذت می‌برد.

بکهیون با چشم‌های از حدقه دراومده نگاهش کرد و حرصی موهای خیسش رو کشید.

واقعا دیگه نمی‌دونست چطوری باید این مردکِ رو مخ رو آدم کنه.

محکم مشغول کشیدن موهاش بود که چان یهو با اخم سرجاش صاف وایساد و دست‌هاش رو محکم گرفت و سعی کرد مانعش بشه.

_میخوای منو بزن...دیوونه بازی در نیار...

_تورو چرا بزنم؟! باید خودمو بکُشم که مثل احمقا دنبال کونت راه افتادم...

بک داد زد و چان عصبی بالاخره تونست دست‌هاش رو از موهاش جدا کنه محکم بین بدن‌هاشون قفلش کنه.

_ولم کن...

_یه لحظه گوش کن...

_نمیخوام...

بکهیون داد زد و تلاش کرد دست‌هاش رو آزاد کنه اما موفق نشد.

_یه دیقه وایسا لعنتی...

با داد چانیول، بهت زده به هم خیره موندن.

_هر جا که دوست داری برو...هر غلطی که دوست داری بکن...فقط حق نداری اینجوری به خودت آسیب بزنی...اوکی؟

چان تو صورتش با عصبانیت غرید و تا بک خواست چیزی بگه بالاخره برای دومین بار اما اینبار تو شرایط مناسب‌تری لب‌هاشون رو به هم رسوند و بوسه سبکی رو شروع کرد.

یه دستش رو پشت گردن بک و دست دیگه‌اش رو روی کمرش گذاشت و با حرص پسر کوچیک‌تر رو به خودش چسبوند و چنان با ولع لب‌هاش رو به دندون گرفت که انگار میخواست همین الان از جا بکنتشون.

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now