_ول کن احمق...

داد زد و سهون همچنان با خیره سری خیره‌اش بود.

_کصکشا باز دارین اون پایین چه غلطی میکنیییین...

با داد نفرِ سومی، هردو ترسیده سرشون رو چرخوندن و به دختری که تا کمر از پنجره طبقه چهارم اومده بود بیرون خیره شدن.

_لعنت بهت سهون...

زیر لب زمزمه کرد و چمدون رو محکم از دستش کشید.

سهون هم ترسیده فقط ول کرد و دستاش رو جلوی بدنش با ادبانه گرفت.

_سلام نونا...چه خبرا؟

_زهرمار و چه خبرا...همون پایین وایسا تا بیام لهت کنم...

بلافاصله بعد از گفتن این جمله غیبش زد و تو همون فاصله سهون فوری لُپِ پسر بزرگ‌تر رو گاز گرفت و سریع سمت ماشین رفت و با چنان سرعتی از اونجا دور شد که جونگین رو هم شوکه کرد.

پسر بزرگ‌تر فقط با صورت چروکیده از درد به دور شدن ماشین خیره موند و با دست آزادش پوست دردناکش رو مالوند.

_کجا رفت این نره خر؟ 

با سر رسیدن خواهرش نگاه بُغ کرده‌اش رو بهش داد.

_چرا فراریش دادی؟

غر زد و بی توجه به دخترِ شوکه وارد ساختمون شد.

_وا؟! بدهکارم شدیم! خدایا خودت منو بکش...

با خودش زمزمه کرد و دنبالش رفت داخل. 

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

تو سلف دانشکده نشسته بود و با بی میلی مشغول هم زدن غذاش بود.

داشت به اتفاقی که شب قبل بینشون افتاده بود فکر می‌کرد.

یه چیز غیرعادی که بهش رسیده بود این بود که امکان نداشت یه پسر استریت انقدر راحت بپره روش و بخواد بکنتش البته اگر مست نبوده باشه که خب مسلما نبود...

یعنی...

علائمی از مستی نشون نمی‌داد، شواهد کاملا مخالف این قضیه رو نشون میداد. 

اینجوری مشکل حتی بزرگ‌تر هم میشد! 

چرا چانیول باید چنین حرکتی می‌زد؟! 

یه لحظه به این احتمال که ممکن بود چان روش کراش زده باشه هم فکر کرد ولی فورا با تکون دادن سرش به دو طرف این فکر مزخرف رو از کله‌اش بیرون کرد تا بهش شاخ و برگ نده.

علتش این نبود که خودش رو لایق نمیدونست یا یه چیزی شبیه به این...

بیشتر به خاطر این بود که یه آدم می‌تونه انقدر سریع احساساتش درگیر بشه؟!

یکم با لب‌های مچاله شده و چشم‌های باریک به این قضیه فکر کرد و خودش به جواب خودش رسید.

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now