با خنده یه بار دستش رو محکم زد و با اینکار پسش زد ولی وقتی دوباره بیشتر بهش نزدیک شد و با حالت خاصی روی پاهاش کمی خم شد و سر و کمرش رو هم خم کرد و دوباره دستش رو جلوش دراز کرد معذب تکخندی زد و فقط یه انگشتش رو گذاشت کف دست پسر بزرگ‌تر.

چانیول هم با خنده چشمکی بهش زد و کامل دستش رو گرفت و چنان با شدت بدن‌هاشون رو به هم چسبوند و با گرفتن کمرش راه فرار رو براش بست که بکهیون فقط شق و رق سر جاش سیخ شد و منتظر موند تا با حرکت بعدیش جیغ بزنه سهون و جونگین بیان به دادش برسن.

چانیول اما با آرامش به چپ و راست هدایتش میکرد و کمی روش خم شده بود و حالا کاملا تو بغلش داشت.

_ریلکس کن بیبی...داریم خوش میگذرونیم...

واقعا نمیدونست دردش چیه...

چانیول دقیقا همون تایپی بود که همیشه آرزوش رو داشت ولی چرا الان حس میکرد یه جای کار اشتباه‌ـه؟ 

خیلی یهویی به عقب هلش داد و چانیول هم بدون اینکه بخواد تلاشی برای نگه داشتنش بکنه فقط عقب کشید و به وضعیت مستأصل پسر کوچیک‌تر نگاه کرد.

_بک...خوبی؟

_من...می‌خوام برم بخوابم...اذیتم نکن...

همین رو گفت و با عجله سمت اتاق خواب رفت و چنان در رو با شدت باز کرد که داد دو پسر داخل اتاق در اومد.

چانیول همون طور خیره به جای خالی پسر کوچیک‌تر نگاه میکرد.

داشت اشتباه می‌کرد؟ 

اذیتش کرده بود؟ 

مطمئنا اینطور بود...

پسر کوچیک‌تر چطور میتونست بهش اعتماد کنه؟ 

اون دقیقا یه تصویر مزحک و هَوَل از خودش نشون داده بود.

حالا هم حتما داشت پیش خودش به این فکر میکرد که "آره چان تا فهمید گی‌ام میخواد ازم سواستفاده کنه!"

عصبی چنگی لای موهاش انداخت و به سهون و جونگینی که همراه با غر غر از اتاق زده بودن بیرون نگاه کرد.

اون دو تا هم متعجب بهش خیره شدن و سوالی نگاه‌هایی بین هم رد و بدل کردن.

با مود له شده کاپشنش رو از روی صندلی برداشت و بعد خداحافظی کوتاهی از دو پسر علامت سوال وسط اتاق زد بیرون.

_بخدا که این دوتا دارن یه غلطی میکنن...

جونگین اعلام کرد و سهون با دهن باز نگاهش کرد.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

در حال قدم زدن تو حیاط دانشگاه بود و با مظلومیت به بقیه دانشجوها که تو گروه‌های چندتایی دور هم جمع شده بودن و میگفتن میخندیدن نگاه می‌کرد.

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now