چانیول با سرگرمی دستهاش رو روی میز قرار داد و سمتش خم شد و با همون لبخند پهن خیرهاش شد.
چطور ممکن بود یکی انقدر تو چشمش جالب و جذاب بنظر برسه؟
_خب؟! چرا اونوقت؟!
_چون سهون دقیقا شبیه بابامه...
با حرفش همشون زدن زیر خنده و با ادامه حرف بک تقریبا روده بُر شدن.
_البته فقط اخلاقی...چون بابام یه مرد مسن کچلـه که فقط دو طرف سرش مو داره...قدشم خیلی کوتاهـه...
وسط خندیدن بودن که بکهیون یهو تصمیم گرفت عکس پدرش رو بهشون نشون بده و این فقط همه چیز رو بدتر کرد چون غذا از دهن جونگینی که داشت تازه سعی میکرد یه چیزی بخوره با شدت پخش شد بیرون و اینبار انگار بمب ترکید وسط آشپزخونه چون همشون در راه تلاش برای جلوگیری از پاشش، خودشون رو پرت کردن به اینطرف و اونطرف و حالا درحالی که همگی بغیر جونگین پخش زمین بودن درحال خندیدن فقط داد و بیداد میکردن.
_یاااااا به بابام نخندییییین...
بکهیون وسط خندیدن از جاش بلند شد و ایستاد و دست به کمر بهشون اعتراض کرد.
_خیلی سمی لعنتی...مجبور بودی عکس بنده خدا رو نشونمون بدی؟!
سهون گفت و اون هم وایساد و سعی کرد تیکههای غذا رو که به بلوزش چسبیده بود رو با تکوندن از خودش جدا کنه.
چانیول هم ناراضی فقط از جاش بلند شد و بعد از چلوندن پسر کوچیکتر تو بغلش و گیر انداختن سرش بین بازوش چند تا ضربهی الکی و آروم به سرش زد.
_تو احمق...مگه نگفتم بریم بیرون...کل و سر و بدنم تفی شد...
اعتراض کرد و قبل از اینکه سر و صدای بکهیون بلند شه ولش کرد و سمت روشویی رفت.
سهون ولی دوباره نشست سر جاش و مشغول شد و جونگین هم درگیر تمیز کردن میز از گندی که بهش زده بود.
همچنان هر سه تا درحال ریز ریز خندیدن بودن که پنج دقیقه بعد چانیول شبیه جن زدهها از روشویی زد بیرون و سمتشون اومد و با تکیه به پشتی صندلیِ بکهیون، از پشت روش خم شد.
_یه بار دیگه عکس باباتو نشونم بده...
گفت و دست دراز کرد گوشی پسر کوچیکتر رو بهش رسوند.
بکهیون برگشت و نگاه کنجکاوی بهش انداخت.
_چته باز...
_یه بار دیگه نشونم بده...
پسر کوچیکتر متعجب صفحه گوشیش رو روشن کرد و بعد از انتخاب عکس، گوشی رو سمت صورت پسر بزرگتر گرفت.
همه در سکوت منتظر بودن تا ببینن قراره چه اتفاقی بیوفته که با حرف چانیول دوباره زدن زیر خنده.
BẠN ĐANG ĐỌC
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part: 17 ✨
Bắt đầu từ đầu
