last part

1.2K 233 172
                                    

$بیبی موچی میشه آبنباتارو برام بیاری؟
جیمین نگاه عاجزانش و به پدرش دوخت و ملتمس گفت
+اول به کوکی بگو شلوالم و ول تنه
تهیونگ با شنیدن این حرف دست از تزئین درخت برداشت و بدون معطلی به کمک هیونگش رفت تا اون و از دست بیبی بانی شیطون نجات بده
×ولش تن کوکی
جونگ کوک چشم غره ای نثار برادرش کرد و محکمتر از قبل به پای هیونگش چسبید که در آخر توسط تهیونگ مثل یه توپ فوتبال شوت شد و روی تشکای پشت سرش افتاد (سوباسا باشه👀)
_ته ته بد ،مینی دوشت
×بیخود
$عع پسرا؟باهم مهربون باشین .مینی حالا بیا به ددی کمک کن
جیمین لبخند هلالی تحویل نامجون داد و ذوق زده مشغول کمک کردن به ددیش شد تا زودتر مقدمات سال نو رو فراهم کنن در این بین هوسوک و یونگیم توی آشپزخونه با آپاشون همکاری میکردن تا غذاهای خوشمزه ای برای جشن کوچیکشون درست کنه
نامجون بعد بغل کردن بیبی بانیش ازش خواست تا ستاره رو بالای درخت کریسمس بزاره که اونم با کلی ناز و عشوه بالاخره راضی شد به حرف ددیش گوش بده
حالا همه چی حاضر و آماده بود تا کنار هم خوشحال باشن،بخندن و به آینده ای که بزودی از راه میرسه امیدوار باشن هرچند نمیدونستن سرنوشت چه برنامه هایی براشون داره...

×آپاحالا که غذامون تموم شده میشه بلیم کادوهامون و از بابانوئل بگیلیم؟
جین نیم نگاهی به همسرش انداخت و با زدن چشمکی ازش خواست تا جمع و برای نقشه ای که دوتایی ترتیبش داده بودن ترک کنه
÷معلومه که میشه بیبی فقط باید یکم صبر کنی
$خب من میرم یه دوش سبک بگیرم زود برمیگردم
هوسوک متعجب دسر موردعلاقش و روی میز گذاشت و پرسید
€ددی تو که همین چندساعت پیش حموم بودی
نامجون دستپاچه دستی به گردنش کشید و همینطور که صندلیش و به طرف میز هل میداد گفت
$خب راستش...
÷ددی نامی حسابی برای جشن زحمت کشیده حتما بخاطر همین خسته شده مگه نه عزیزم؟
لبخند چال لپی زد و توی دلش ازش تشکر کرد اون همیشه توی همچین مواقعی به دادش میرسید و باعث دلگرمی همسرش میشد دیگه باید چی از این زندگی میخواست وقتی با همچین فرشته ای هم مسیر شده بود؟!
$زودی برمیگردم
این و گفت و بعد زدن چشمکی که مخاطبش جین بود سالن و ترک کرد

1ساعت بعد :

+ته تهههههه هیونگاااااا
همه با شنیدن صدای جیغ مانند جیمین سمتش برگشتن و به لپای سرخ شدش که مدام از اکسیژن پر و خالی میشد نگاه کردن .چه اتفاقی افتاده بود؟!
#چیشده مینی ؟نفس بگیر موچی
یونگی در حالیکه اخم محوی کرده بود گفت و موهای طلایی رنگ دونسنگش و از صورتش کنار زد که جیمین با خنده لب زد
+بابانوئل اومده هیونگییی!!!پیش درخته میخواد بهمون کادو بده
خب ...فقط یکم طول کشید تا هر 5نفرشون با حداکثر سرعت خودشون و به سالن پذیرایی برسونن و شاهد اون مرد قد بلند که لباس مخصوص کریسمس و به تن کرده بود باشن
اون واقعا اینجا بود؟!
تهیونگ دستاش و روی دهنش گذاشت و از تعجب زیاد همونجا روی زمین زانو زد
جیمین به آرومی سمت مرد حرکت کرد و چشمای درخشانش و بهش دوخت
+آجوشی...تو ...همونی هستی که بلای نینیا هدیه میاله؟
نامجون دستی به موهای پسرکش کشید و بعد بم کردن صداش جواب داد
$آره بچه جون من بابانوئلم اومدم کادوهاتون و بدم
جونگ کوک توی بغل جین تقلایی کرد و زمزمه وار گفت
_د...ددی ...ددییی
جین خنده ریزی کرد و بعد بوسیدن پسرکش کنار گوشش لب زد
÷واقعا که پسر باهوشی هستی بانی

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Feb 02 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

kim family 🍓🍓Where stories live. Discover now