بوسه پر محبت🐇

1.4K 282 47
                                    

÷جیمینا میشه پودر بچه رو برام بیاری ؟
جین داد زدو به صورت شیطنت آمیز کوک نگاه کرد ،این بچه واقعا از اذیت کردن آپاش لذت میبرد ؟مطمئنا این روی شخصیتش و از ددی نامجونش به ارث برده
÷اوه اوه ...کوکا !انگاری اون شربت کار خودشو کرده
جونگ کوک که چیز زیادی از حرفای پدرش متوجه نمیشد خنده خرگوشی سر دادو پاهاشو تند تند تکون داد ،جین برای جلوگیری از خرابکاریای بیشتربرای بار دوم جیمین و صدا زد که همون لحظه موچی کوچولوی تپلیش با سرعت خودشو بهش رسوند و پودر بچه رو سمتش گرفت
+ببشید آپا ته ته نمیژاشت بیام
جین با لبخند دستی به موهای پسرکش کشید
÷باشه میتونی بری
+چشم
جیمین با خنده گفت و دوباره بدو بدو از پله ها بالا رفت تا به ادامه بازیش برسه

جین با دقت جونگ کوک و تمیز کرد ،بعد خشک کردن بدنش با حوله مخصوص اون روی تخت گذاشت تا پوشکش و آماده کنه
جونگ کوک بین حوله غلت میزدو با روشای بچگانه سعی در جلب توجه آپاش داشت که عمیقا مشغول فکر کردن بود
_کوکو لخته !
جین با شنیدن صدای کوک ریز خندید، همین که خواست سمتش برگرده زنگ خوردن مدام گوشیش اون و به خودش آورد
÷بیبی یه لحظه این و جواب میدم میام باشه؟
کوک بی توجه به حرف آپاش با موهاش بازی میکرد و به جین این امکان و میداد تا زودتر به کارش برسه پس کمی ازش فاصله گرفت و انگشتشو روی دکمه سبز رنگ فشرد

_کوکی لباش نداله جینی
بعد چند دقیقه که خبری از آپاش نشد زمزمه کردو به سختی روی باسنش نشست تا ببینه آپاش کجا رفته ،وقتی اونو گوشه اتاق دید اخم کیوتی کرد
چون اون یادش رفته بود لباسش و بپو شه یا شایدم بخاطر اینکه حس کرد مورد بی توجهی قرار گرفته
پس تصمیم گرفت با روشای مخصوص خودش پدرش و متوجه کنه
نگاهی به پایین تخت انداخت،ارتفاع چندانی نداشت اما برای یه بچه دوساله مثل پریدن توی دره بود
هرچند هیچ مانعی نمیتونست مکنه خانواده رو از کاری که میخواست انجام بده منصرف کنه !
دستاشو تکیه گاه بدنش کرد ،یکی از پاهاشو به آرومی از لبه تخت آویزون کرد اما با لغزش پای دیگش ترسیده شروع به تکون دادن پاهاش کرد
اگه میفتاد حتما بوتی کوچولوش درد می گرفت
_نه ،کوکی داله میفته...ته ته چیم چیم تمت
لحن بغض آلودش به قدری ضعیف بود که اونو به کل برای نجات پیدا کردن از این وضعیت نا امید می کرد
دستاش درد گرفته بودن، آپاش حتی مشخص نبود الان کجاست تا به کمکش بیاد پس چاره دیگه ای جز آزاد کردن دستاش نداشت
مشتای گره خورده تپلش و باز کردو هم زمان چشماشو بست تا شاهد زمین خوردن خودش نباشه اما ...
با حس نکردن چیزی و فرود اومدن روی جسم نرمی، دستاشو از روی چشماش برداشت و به زیرش نگاه کرد
اوه ...حوله پشمالوش نجاتش داده بود ،انگار وقتی داشت میفتاد اون از روی پاهاش سر خورد و به دادش رسید
با لبخند حیرت زده ای به روبروش خیره شدو شروع به دست زدن کرد ،تونسته بود خودشو نجات بده
موفق شد از تخت پایین بیاد ،این یه دستاورد بزرگ بود
اما ...حس دردی زیر شکمش باعث شد هینی بکشه و به پایین تنش نگاه کنه
عضو کوچولوش بخاطر فشار زیاد متورم شده بود و اگه زود تر آپاش و با خبر نمیکرد کل اتاق نابود میشد پس چهاردست و پا سمت جین رفت و صداش زد قبل اینکه بی اختیاری ادراریش کار دستش بده

_آپا؟کوکی ...کوکی جیش داله

÷متوجهم چی میگی اونا مدل امسال وازروی آرای مردمی انتخاب میکنن
کوکی اخمی کرد جین به قدری سر گرم حرف زدن با شخص پشت تلفن بود که حتی متوجه حضورش نمیشد و کشیدن پاچه شلوارش هیج کمکی به حل مشکلش نمیکرد
نگاهی به دور و بر انداخت، تا چشمش به مبل افتاد فورا سمتش رفت و کنارش ایستاد
میتونست اونجا کارش و انجام بده ؟حداقل بهتر از کثیف کردن کل اتاق بود
بوتی هلوییش و تکون دادو با برعکس کردن خودش سعی کرد وارد شکاف بین مبل بشه
با کلی سختی اول باسن و دوم کل هیکل کوچولوش و وارد اون شکاف تنگ و تاریک کرد و توی پناهگاهش مستقر شد ،حالا دید کاملی به آپای بدجنسش داشت که انگار ته صحبتهاش بود

÷باشه من بعدا باهاش صحبت میکنم نگران نباش فعلا
گوشی و قطع کردو آهی از سر آسودگی کشید
÷خب حالا بریم سراغ...کوکی؟
جملش با دیدن جای خالی کوک و پیدا نکردنش توی اتاق قطع شد
متعجب به اطرافش نگاه کرد و صداش کرد
÷کوکی کجایی؟
_آپا...هق...دلدم اومد تُمَت
جونگ کوک که از شدت فشار و دردی که به پاهاش وارد میشد بی طاقت شده بود زد زیر گریه و صدای معصومانش کل اتاق و پر کرد
با دیدن کوک که بین شکاف مبل گیر کرده بود هینی کشید
÷چجوری رفتی اون تو؟؟؟
وحشت زده زمزمه کردو لعنتی به خودش فرستاد،چطور تونست از پسرکش غافل بشه ؟
_میو...هق...آپا...میو...کوکی تمت تن(خرگوشی که میومیکنه خیلی کیوته یونو؟)
فورا مبل و کنار زد و کنارش زانو زد
÷گریه نکن عزیزم بیا اینجا
کوک فین فینی کردو برای رسیدن به جایگاه امنش که درواقع آغوش پدرش بود تقلا کرد
جین بی معطلی بدن کوچیک خرگوش کوچولوش و به آغوش کشیدو اونو به خودش فشرد
÷همه چی مرتبه عسلم نترس، آپا اینجاست
کوک لبهاشو جلو دادو خجالت زده سرش و روی سینه جین مخفی کرد
_کوکی جیش کلد
باحرف کوک لبخندش محو شد. باصورت پوکر به مایه زردرنگی که از بین دستاش میریخت نگاه کرد و نگاه درمونده ای به چشمای درشت و بغض آلود کوک انداخت
÷باورم نمیشه اینجوری تنبیهم کردی ولی فک کنم حقم باشه
_آپا خلگوشی دوش نداله؟
بهت زده به اشکایی که پشت سر هم از روی گونه پسر کوچولوش پایین میریخت نگاه کرد، فقط برای یه اتفاق ساده اینطور گریه میکرد
با خنده صورتش و بوسه بارون کرد، دیدن ناراحتی بچه هاش تنها نقطه ضعفی بود که اونو از پا درمیاوردن
÷بیبی من چرا این فکرو میکنه؟آپا عاشق پسر کوچولوشه مگه میشه خرگوش کوچولوم و دوست نداشته باشم؟
کوک که انگار با این حرف پدرش کمی آروم شده بود، بدون هیچ حرفی سرش و روی شونش گذاشت طوریکه یه طرف لپاش بخاطر فشار برآمده شده بود و صحنه کیوتی به نمایش گذاشته بود
جین از جاش بلند شد تا برای بار دوم وان و آماده کنه البته قبلش بوسه پر محبتی تقدیم خرگوش کوچولوش کرد تا دیگه بخاطر اتفاق پیش اومده ازش دلخور و ناراحت نباشه



پارت جدید
دقیقا یه دیقه قبل 12😬
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈

kim family 🍓🍓Where stories live. Discover now