پشه ؟😱

1.2K 270 51
                                    

🔞🔞🔞
÷عاهه...نامجونا ...دیگه نمیتونم
$بیبی (ضربه)ما که تازه(ضربه)دوساعته شروع کردیم
جین چنگی به ملحفه زیرش زد که دستاش اسیر انگشتای باریک نامجون شد، بدنش با هر ضربه به سمت بالا پرت میشد و لبهاش از بوسه های زیادی که پسر بزرگتر بهش هدیه داده بود ملتهب و کبود به نظر میرسید اما مسئله مهمی که جین و به گریه مینداخت کام نشدن همسرش بود اونم بعد از 2ساعت که با انواع روش های مختلف ترتیبش و داده بود
÷اوم...جونی ؟
$جانم
÷ببینم...عاهه...تو کافور خوردی ؟
نامجون لحظه ای از حرکت ایستادو متعجب به چشمای خمار معشوقش نگاه کرد
$چی خوردم ؟
÷آخه چرا ددی کوچولوت بیخیال نمیشه نکنه خراب شده؟
با شنیدن این حرف پقی زد زیر خنده و دستاش و به موهای عرق کرده بیبی بوی خوشگلش رسوند
$ددی کوچولو سالمه سالمه فقط ...دلش نمیخواد از جین کوچولو بکشه بیرون
÷لعنت بهت نامی...از فرده باید عین کوک چهار دست و پا راه برم که
نیشخندی زد و فاصله کم بین صورتاشون و از بین برد، میخواست معشوقش خودش و براش لوس کنه تا با کمال میل هرچی میخواد و بهش بده چون قرار نبود اینبار شخصا پیش قدم بشه
$بیبی من باید یادبگیره هرچی میخواد و به زبون بیاره
÷چ...چی داری میگی
$لپای گل انداختت باعث میشن تا صبح گونه هات و قرمز نگه دارم هرچند میدونم که تحملش و نداری
زمزمه وار گفت و بدون توجه به حالت گیج جین کل دیکش و توی حفره تنگش جا داد و شاهد ناله های لذت بخش همسرش شد
÷عاهه...نام...نامجونا ...حرکت کن
$هرچی بیبیم دستور بده
با حرکت سریع کمر نامجون و ضربات پر قدرتی که عمق وجودش و هدف گرفته بودن ناخوناش وتوی کتفش فرو کرد
$هوف...لاو ...الان تموم میشه
÷هق...دوساعت پیشم ...آیی...همین و گفتی
لبخندی به لحن بچگونه همسرش زد و با بی طاقتی بار دیگه بوسه پرشوری مهمون لبهاش کرد تا اینکه بعد چند دقیقه هردو به اوج خودشون رسیدن و توی بغل هم آروم گرفتن
البته نباید غرغرای جین و تا طلوع خورشید صبحگاهی نادیده گرفت
🔞🔞🔞🔞پایان هشدار
+آپا گلدنت چی شده؟
جین نیم نگاه ترسناکی به نامجون که با خیال راحت مشغول بریدن پنکیکش بود انداخت و سری به نشونه تاسف تکون داد
÷اوم...خب یه پشه گنده نیشم زد
+هینن لاس میگی؟ته ته من میتلسم
جیمین گفت و با غنچه کردن لبهاش محکم بازوی تهیونگ و بین انگشتای تاینش گرفت
×مینی نتلس من نمیزالم هیچ پشه ای بهت نژدیک شه وگرنه خودم میتوشمش
نامجون تکخندی زد و دستی به موهای مج دار پسرکش کشید
$آفرین بیبی بهت اجازه میدم هر موجودی خواست نزدیک داداش کوچولوت بشه نابود کنی
÷جونی؟!
$خب...خب منظورم اینه که باید باهاش حرف بزنی آره ما نباید با بقیه دعوا کنیم
تهیونگ که حسابی گیج شده بود لبهاش و آویزون کرد و با خم کردن سرش مجددا گفت
×مگه پشه ها حلف میژنن؟
نامجون لعنتی به خودش فرستاد و سعی کرد نگاهای تیر پرتاب کن همسرش و نادیده بگیره از اونجایی که به خوبی با شخصیت بچه هاش آشنا بود میدونست اگه این بحث یکم بیشتر ادامه پیدا کنه ممکنه وروجکاش بازم دردسر درست کنن پس بیخیال ماجرا شد و ازشون خواست صبحونشون و تموم کنن
نیم ساعت بعد :
+ته ته؟
×بله
+کوکی داله به چی نگا میتنه
تهیونگ با گرفتن دنباله نگاه جونگ کوک به برچسب موزی که روی بازوی جیمین چسبونده بود رسید و لبخند مستطیلی زد
×فک میتنم از برچسبت خوشش اومده
+اوه ...کوکی دوست دالی این و بدم به تو ؟
کوک دست از مکیدن انگشتش شستش برداشت و چشمای قلمبش و به هیونگ موطلاییش دوخت اون اجازه میداد خوراکی که روی دستش چسبونده بود و بخوره؟حتی فکر کردن بهش باعث میشد هیجان زده و بی طاقت بشه پس بدون معطلی سمت جیمین خم شد و به محض گرفتن بازوش بین انگشتای تپل لاک زدش مشغول مکیدن و گاز گرفتن دست هیونگش شد
+جیغغغغ ولم تننننن کمکککک
یونگی با شنیدن صدای جیغ بیخیال نقاشی کشیدن روی صورت هوسوک شد و فورا خودش و به محل حادثه رسوند
#چه خبر شده ؟؟
جونگ کوک مثل مجرمای پشیمون بغض کرد و به جیمین که با گریه جای کبودی روی دستش و می‌مالید زل زد ،اون فقط میخواست خوراکی مورد علاقش و بخوره پس چرا هیونگش داشت گریه میکرد ؟؟
_مینی...هق...هیوند
×مینی گریه نکن ببین بوسش تنم خوب میشه
جیمین فین فینی کرد و سرش و بالا آورد .همین که چشمش به کبودی روی بازوش افتاد جیغ بلندتری کشید و داد زد
+کوکی...هق...بد پس...تو همون پشه ای بودی که ...آپا لو نیش زد ... هق...به ددی نامجون میگم
این و گفت و بی توجه به جونگ کوک شوک شده سمت عمارت دویید تا زودتر حقیقتی و که شخصا کشفش کرده بود کف دست پدراش بزاره غافل از واقعیتی که قادر به درک کردنش نبود







پارت جدید
نمیخواستم این و بزارم چون خیلی کوتاه بود ولی دیگه گذاشتم🤦‍♀️حالا شما ببخشید 😅
خب امیدوارم دوستش داشته باشین و ازش لذت ببرین
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈

kim family 🍓🍓Where stories live. Discover now