+آپا ...هق کجاست؟
نامجون مضطرب لباس موچی کوچولوش و ازتنش درآورد و اون و توی سبد کنار لباسشویی گذاشت
جیمین حتی یه لحظه هم دست از گریه کردن نمیکشید
دوست نداشت تهیونگ متوجه بشه که اون بازم جاش و خیس کرده اون وقت بازم مسخرش میکرد و بهش لقب شاشو میداد
$بیبی گریه نکن ددی و ببین ...چیزی نشده که
جیمین بینی قرمز شدش و بالا کشید و از پشت موهاش به چشمای ددی نامجون مهربونش نگاه کرد
+ولی آخه ...هق..ته ته من و مسخله میتنه
$قرار نیست راجب این موضوع به کسی چیزی بگیم این یه راز بین من و موچیه
+قول؟
انگشتش و دور انگشت تاینی و تپل موچی کوچولوش حلقه کرد
$قول
جیمین دستاش و باز کرد که آغوش گرم و پر آرامش نامجون نصیبش شد اینطور که مشخص بود امشب باید توی اتاق پدراش میخوابید
دوست نداشت بازم ذهنش درگیر اون کابوس ترسناک بشه که چشمای عسلیش و خیس و اشکی میکردن
+ددی؟
$جانم؟
+آپا تُجاست؟
نامجون آب دهنش و قورت داد و نیم نگاهی به کمد لباسا انداخت الان باید چه جوابی به چشمای منتظر و لبای غنچه شده پسرکش میداد ؟
اون لحظه به حدی گیج و دستپاچه شده بودن که نامجون فورا جین و توی اتاق چپوند و بی توجه به چشمای درشت شدش درو بست
با اینکه امکان به قتل رسیدنش 1000از 100بود اما خب چاره دیگه ای نداشت
$آپا رفت آشپزخونه یه چیزی برداره بیبی
+چی بلداله؟
دستی به پشت گردنش کشید و یکم فکر کرد
$یه ...یکم گشنش بود میخواست کیک بخوره
+ولی آپا جینی شبا شیلینی نمیخوله ددی
جیمین با اخمی که رفته رفته روی پیشونیش عمیق تر میشد گفت و از ددیش فاصله گرفت
+دالی بهم دلوخ میگی؟
$من؟؟نه...معلومه که نه
+پس خودم میلم ببینم تجاست توی یه فیلمه دیدم که یه مَلده همسلش و توی خونه قایم کلدولی بچه ها پیداش تلدن منم باید آپا لو نجات بدم
تمام حرفاش و بدون ذره ای مکث و با لحن شیرین بچگونش گفت و با بدن برهنه و بوتی هلوییش که بخاطر سرعت زیادصاحب کوچولوشون تکون میخوردن از کنار نامجون گذاشت و اتاق و ترک کرد÷کیم فاکینگ نامجون باید توی خوابت ببینی که بتونی با اون خرطوم فیلت بشاشی
$لاو میشه انقدر ددی کوچولو و تهدید نکنی ؟
حالت ناراحتی به خودش گرفت و دستش و روی دیکش کشید
$هی!میبینی ؟هر شب برای داشتنت آه و ناله میکنه بعد که کارش باهات تموم شد اینجوری...آخخ سرم
جین چشم غره ای نصار همسرش کرد و دمپاییش و پوشید
÷تو بچه من و لخت پدرزاد فرستادی بیرون از اتاق ؟اگه سرما بخوره واقعا باید ددی کوچولو و ببوسی بزاری کنار
نامجون وقتی دید جین حواسش پرته اداش درآورد و پشت سرش راه افتاد تا با کمک هم دنبال موچی کوچولو بگردن و زودتر جلوی دردسر جدید و بگیرن15دقیقه بعد :
جین ترسیده نگاهش و از پشت مبل گرفت و به قیافه گیج همسرش داد چطور ممکن بود پسر کوچولوش یهویی غیب بشه؟
÷نامجون بچم کو؟
$به جون پدرم گفت میاد آشپزخونه نمیدونم الان کجاست
چشماش از این درشت تر نمیشد ،قدمای آرومش و سمت نامجون برداشت و نزدیکش شد
$ل...لاو؟
سعی کرد بدون لکنت حرف بزنه اما مگه اون چشمای عصبانی میزاشتن ؟انگاری واقعا باید بیخیال ددی کوچولوش میشد اما مگه تقصیر اون بود ؟؟
÷بچم و پیدا میکنی کیم فاکینگ نامجون همین حالا
$باشه باشه پیداش میکنم(قورت دادن آب دهن)فقط تو عصبانی نباش خب؟
÷زود باش
نامجون دستاش و بالا آورد تا به همسرش اطمینان بده کاری که خواست و انجام میده بعد خیلی زود از پله ها بالا رفت تا توی اتاقای دیگه دنبال اون بیبی موچی شیطون بگردهتوی اتاق تهیونگ و جونگ کوک هیچ اثری از پسر کوچولوش پیدا نکرد ،اینبار واقعا داشت نگران میشد تا اینکه بعد گشتن توی اتاق یونگی و جیهوپ با این صحنه فوق کیوت روبرو شد
جیمینی که بدون هیچ پوششی بین دوتا هیونگاش خوابیده بود و مشغول مکیدن انگشت شست هوپی هیونگش بود و دستای یونگی روی موهاش تکون میخوردن
÷چیشد پیداش...
$هیسس
جین متعجب دست نامجون و از روی لباش برداشت و نگاهی به داخل اتاق انداخت
خیلی زود قلبش با دیدن پسراش کنار هم تبدیل به بمب اکلیلی شد و لبخند به روی لبهاش آورد
نامجون سر جین و روی سینه خودش گذاشت و بوسه ای مهمون لپ گل انداختش کرد
$کنار هم بودن بچه ها و دیدن خنده هات تنها دلیل زندگی منه
همین حرف برای سرخ تر شدن گونه جین و حلقه شدن دستاش دور کمر شوهرش کافی بودپارت جدید
امیدوارم دوسش داشته باشین عیدتونم با تاخیر مبارک امیدوارم سال خوب و خوشی و کنار خانوادتون داشته باشین 🎀
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
YOU ARE READING
kim family 🍓🍓
Fanfictionخلاصه=سال 4087،میلادی قرنی که هیچ زنی وجود نداره ونسلشون منقرض شده باپیشرفت علم مردها تونستن نسل خودشونو ادامه بدن دراین بین کیم نامجون ثروتمند ترین فردجهان با کیم سوکجین پادشاه زیبایی(لقبشه مثل ملکه زیبایی ) ازدواج میکنه و حاصل ازدواجشون 5تا بچه قد...