چیم چیم؟🐻🐰

1.8K 310 58
                                    

جونگ کوک سرگرم دیدن کاراکترای توی تلویزیون جدیدشون بود. بعد اون اتفاق آپا جینی بهش گفت که خیلی پسر بدو شیطونی شده...خب میشه حدس زد که بعد شنیدن اون جمله هشدار دهنده ،جونگ کوک چه واکنشی نشون داد
تا خود شب یه بند گریه میکرد و میگفت دیگه آپا دوسش نداره ،کنترل این وضعیت حتی برای جینم سخت و دشوار شده بود به حدی که پا به پای پسر کوچولوش گریه میکردو ازش معذرت میخواست
سر آخر نامجون برای حل این بحران بزرگ همشون و به یه رستوران خانوادگی شیک بردو شب خوبی و براشون رقم زد طوریکه قبل رسیدن به عمارت خوابشون بردو این نامجون بیچاره بود که تک تکشونو بغل کردو به اتاقشون برد اما با این حال بازم به همشون خوش گذشت

تهیونگ بعد انجام دادن تکلیفاش چهره مغرورانه ای به خودش گرفت و وسیله هاش و همونجا روی زمین رها کرد،بعدا میتونست از جیمین بخواد تا جمعشون کنه
اون هرکاری که تهیونگ ازش میخواست انجام میداد بدون هیچ چون و چرایی
با کمک نرده از پله ها پایین رفت و وارد پذیرایی شد
براش عجیب بود که چرا انقدر همه جا سوت و کور و خلوته
طولی نکشید که صدای بانی کوچولوش اون و متوجه خودش کرد ،لبخند مستطیلی زدو بدو خودشو بهش رسوند و کنارش روی مبل نشست
×شلام کوکی
جونگ کوک ذوق زده دستاش و سمت تهیونگ دراز کردو بدنش و شل کرد تا کاملا توی بغل تهیونگ فرود بیاد
تهیونگ فورا دستاشو دور کمر دونسنگ کوچولوی شیطونش حلقه کردو اون توی بغلش فشرد
×چقد تو گوگولی میخوام بخولمت
کوک جیغی زد ،برای جلوگیری از خورده شدنش توسط توله تایگر شیطانی شروع به گاز گرفتن لپای برادرش کرد... آره اون باید قبل اینکه خورده میشد تهیونگ و میخورد تا هیونگش نتونه کاری بکنه
اما حیف ...حیف که دندونای کوچولوی تازه در اومدش برای گاز گرفتن لپای نرم و خوش بوی برادرش کافی نبود و فقط باعث راه افتادن آب دهنش میشد
تهیونگ همونطور که میخندید جونگ کوک و از خودش فاصله داد و اون و روی مبل خوابوند
×حالا نوبت منه
این و گفت و صورتش و زیر پیرهن جونگ کوک بردو با چسبوندن لباش به پوست نرم و خنک شکمش شروع به فوت کردن کرد
جونگ کوک از شدت خنده روبه قرمزی میرفت و مدام موهای تهیونگ و میکشید تا دست از قلقلک دادنش بکشه اما اون به هیچ کدوم از تقلاهاش اهمیت نمیداد و بیشتر از قبل برای خندوندنش تلاش میکرد

درهمین حین که تهیونگ مشغول بازی با جونگ کوک بود ،چشمای درشت و بانی طورانه جونگ کوک به تلویزیون افتاد
اون ...اون جیمین هیونگش بود ؟
_چیم چیم
×هه هه نمیتونی گولم بژنی کوکی
جونگ کوک لپاش و باد کردو شروع به دست زدن کرد
_چیم چیم تلفشین(تلویزیون)اوندا...ته ته ندا تن

بالاخره دست از قلقلک دادن جونگ کوک برداشت و توجهش و به تلویزیون داد تا به جونگ کوک بفهمونه جیمینی در کار نیست اما وقتی چشماش به اون صحنه افتاد ...حس کرد کل بدنش آتیش گرفته
جیمین توی بغل فلیکس نشسته بودو با خنده کنار گوشش چیزایی زمزمه میکرد ... تا اینجای کار که مشکل چندانی وجود نداشت اما فاجعه ای که بعد از اون اتفاق افتاد باعث شد تهیونگ از مبل روی زمین بیفته و چهاردست وپا سمت تلویزیون بره
ذهن کوچولوش چیزی که میدیدو باور نمیکرد، اون داداش خودش بود که داشت پسر بزرگترو میبوسید؟؟؟
_چیم چیم بوش؟
جونگ کوک با تعجب پرسیدو به هیونگش نگاه کرد .
تهیونگ به آرومی سرش و سمت جونگ کوک چرخوندو با اخم بهش نگاه کرد
همون نگاه برای ترسوندن دونسنگ کوچولوی خرگوشیش کافی بود تا از روی مبل پایین بپره و با پاهای کوچولوش فرار کنه، قبل اینکه تهیونگ سرش داد بزنه یا اذیتش کنه

دوباره نگاهش و به تلویزیون داد ،کم مونده بود از شدت عصبانیت چشماش پر اشک بشه
لباش و با ناراحتی جلو داد
×ته ته حسابت و میرشه چیمی فقط صبل تن
اینو گفت و سمت تلفن روی میز رفت تا برای روی نامجونیش زنگ بزنه
روی نوک پاش بلند شد و بعد برداشتن تلفن ،چشماشو روی دکمه های تلفن چرخوند تا اینکه بالاخره عدد7وپیدا کرد
برای تماس گرفتن با نامجون فقط کافی بود اون شماره طلایی و فشار بده تا زیر یه ثانیه ددی مهربونش جوابش و بده

$الو ؟
×ددیییییییی
نامجون فورا گوشی و از گوشش فاصله داد تا صدای تهیونگ پرده گوشش و پاره نکنه
بعد اینکه یکم از غرغرای پسرش کم شد مجدد گوشی و کنار گوشش گذاشت
$ته ته؟چیشده چرا داد میزنی ؟
×مینی پیش توعه؟
نامجون نگاهی به جیمین انداخت که هنوز توی بغل فلیکس نشسته بود و باخنده چیزی در گوشش زمزمه میکرد
$آم...نه من شرکتم
تهیونگ چینی به بینیش دادو به صفحه تلویزیون نگاه کرد ،از شانس بد نامجون اونم دقیقا روبروی دوربین قرار داشت و حالا تهیونگ متوجه حقیقت شده بود
ددی نامجونش نمیتونست به این راحتیا گولش بزنه
×پس اونی که تو تلویزیونه کیه ؟
$اون که من نیستم بیبی
×پس چلا هر وقت ازت شوال میپلسم لبات تکون میخوله؟
نامجون الکی ادای حرف زدن در آورد بدون اینکه چیزی بگه ،هه واقعا فکر کرد اینطوری میتونه پسر کوچولوش و دست به سر کنه ؟باید گفت کور خونده
×میدونم الان صحبت نمیتنی ددی...به مینی بگو امشب میتشمش اینو بهش بگووووو
اینو گفت و گوشی و روی تلفن کوبید ،خیلی عصبانی شده بود اون پسر هر کی که میخواست باشه اما حق نداشت برادرش و ببوسه ...
مطمئنن سر همین موضوع جیمین باید کلی از برادرش دل جویی میکرد ...اون قرار نبود حالا حالاها باهاش دوست بشه




















پارت جدید
شاید هفته بعد نتونم پارت بزارم 🤧گفتم در جریان باشین هر چند قطعی نیست
امیدوارم از این پارت لذت ببرین 💜❤
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈

kim family 🍓🍓Where stories live. Discover now