اینا چه موجوداتین؟

1.6K 296 38
                                    

سوها برای بچه ها تست نوتلا و کره بادوم زمینی درست کرد ،اون هیولاهای کوچولو خیلی گشنه به نظر میرسیدن
&خوشمزست؟
جیهوپ با لبای نوتلایی لبخندی زد
€حرف نداره هیونگی
&نوش جونتون
تهیونگ با حس حسادت تک سرفه ای کرد که سوها سریع لیوان شیر توت فرنگی و برداشت و کمکش کرد بخوره اون بچه همیشه موقع غذاخوردن دردسر درست میکرد .البته سوها تهیونگ و به اندازه برادراش دوست داشت ولی این عادت بد غذاخوردنش اونو نگران میکرد
&تهیونگ چند بار بهت بگم با عجله غذا نخور ممکنه تو گلوت گیر کنه
جیمین گاز بزرگی به نون تستش زدو بادست تپلش باقی مونده نون وتو دهنش چپوند
+ولش تن (جویدن)هیوندی ته ته همیشه تند تند غذا میخوله ولی جیمینی همشو میجوعه
سوها لبخندی به جیمین زدو دستی به موهای طلایی رنگش کشید
&جیمینی خیلی پسر خوبیه
بچه ها سرگرم غذاشون بودن سوها هم سعی میکرد با شکلک درآوردن اشتهای جونگ کوک کوچولو باز کنه
یونگی دست از غذا خوردن کشیدو دستی به شکمش کشید
#هیونگی من سیر شدم، مرسی
سوها لبخندی به یونگی زد
&نوش جونت عزیزم
€هیونگی بهترینه

£ولی نه به اندازه عمو
باشنیدن صدای آشنایی همه سمت ورودی آشپزخونه برگشتن تا چشماشون به عمو سهون عزیزشون افتاد سمتش حمله ور شدن
یونگی زود تر ازهمه سمت عموش رفت و توبغلش پرید
#عمو جون کی برگشتی؟
سهون لپ یونگی وبوسید
£همین الان رفیق
×به منم بگو لفیق
سهون تکخندی زدو دستشو رو موهای تهیونگ اخمو کشید
£چشم رفیق
سرشو بالا آورد به محض چشم تو چشم شدن با سوها لوهان اون سرشو پایین انداخت وتوی دهن کوک غذا گذاشت
لبخند محوی زد ،گونه ی تک تک برادرزاده هاشو بوسید و با وعده سوغاتی همشونو فرستاد دنبال نخود سیاه تا یکم وقت بخره

£همه بهم خوشامد نگفتن
لوهان آب دهنشو قورت داد ،دست لرزونشو بالا آوردو دوباره تو دهن کوک غذا گذاشت . انقدر شوکه شده بود که نمیتونست حرفی بزنه
بالاخره استرسشو کنار گذاشت ،تا خواست حرفی بزنه وبه سهون خوش آمد بگه دست سهون روی موهای کوک قرار گرفت ونوازششون کرد
£کوچولو یادت رفت به عمو سلام کنی
کوک ذوق زده تو چشمای عموش نگاه کردو دست وپا زد
_شلام
£آه خدای من تو کی دندون درآوردی وروجک
_کوکو دندون داله
£دارم میبینم کیوتی

نفسشو باحرص بیرون فرستاد، فکر نمیکرد منظور سهون با جونگ کوک کوچولو باشه اما به هر حال از این بابت خوشحال بود که مجبور نبود با بردار رئیسش حرف بزنه
سهون زیر چشمی به لوهان نگاه کرد . لبخندی به چهره ی کیوتش زدو بعد بغل کردن کوک از آشپزخونه بیرون رفت

&واقعا رفت؟
لوهان با تعجب پرسیدو وقتی از رفتن سهون مطمئن شد آهی کشید
بودن کنار سهون همیشه دستپاچش میکرد .طوریکه انگار یه آدم دیگه میشد . دست وپا چلفتی،خجالتی و...ده تا خصلت بد دیگه که همشون مایه آبروریزی میشد

با خیال راحت ظرفارو جمع کرد ،همشونو تو ماشین ظرفشویی گذاشت وبعد روشن کردنش منتظر موند
تا شستنشون تموم شه
انقدر غرق کارش شده بود که متوجه سهونی که با لبخند از پشت بهش نزدیک میشد نشد
از بی حواسی پسر مورد علاقش استفاده کرد و دستشو دو طرف لوهان گذاشت واز پشت بهش چسبید
لوهان شوکه به طرفش چرخید
&هیننن چیکار میکنی ؟
سهون صورتشو جلو بردو بوسه ای روی گونش گذاشت
£دارم ابراز علاقه میکنم
دستشو روی صورتش گذاشت تا لپای سرخ شدشو از دید پسر مخفی کنه ،هر چند موفق نشد
&لطفا برو اونور
£دوسم نداری ؟
&نه...یعتی آر...هوفف اصلا چرا باید جواب پس بدم؟
سهون تکخندی زد
£من برادر رئیستم این دلیل کافی نیست ؟
لوهان چشماشو تو حدقه چرخوندو دست به سینه نگاش کرد
&چرا همش این موضوع و یاد آوری میکنی؟
£آم شاید چون دلم میخواد یکی اینجا پا بده
با نگرفتن جوابی از طرف لوهان قیافه جدی به خودش گرفت وسرشو جلو برد
£اون پسره تو کافی شاپ کی بود؟
فوری سرشو بالا آوردو با لکنت زمزمه کرد
&تو...تو از کجا ...
£فک کردی من احمقم عزیزم؟
&تو که گفتی امروز رسیدی
سهون موهای بلندشو عقب فرستادو آهی کشید
£امروز اینجا رسیدم اما چند روز پیش وقتم صرف یه سنجاب کوچولو شد ...خب منتظر جوابم
لوهان لباشو آویزون کردو با انگشتاش بازی کرد
&کسی نبود که بخوای نگران بشی
£ولی بیبی من نگران شدم بخاطر همین وقتی رفتی یه دل سیر با افرادم کتکش زدیم
لوهان ترسیده وبا چشمای درشت شده به سهون نگاه کرد ودستشو جلوی دهنش گذاشت
&ت...تو برادرم ...و کتک زدی؟؟؟
انتظار هرچیزی وداشت به غیر از این حرف ،کم کم لبخند خودشم محو شد
£ها؟؟اون داداشت بود ؟یعنی میخوای بگی اونی که الان گوشه بیمارستان افتاده ...
وقتی متوجه چشمای اشکی پسر شد لعنتی به خودش فرستاد
£لو...
&عوضی چطور تونستی ؟



&آقای کیم ؟
÷لوهان چیزی شده ؟
&راستش من باید برم بیمارستان یکی از اعضای خانوادم آسیب دیده اگه اجازه بد...
÷اشکالی نداره برو من دارم میام خونه
&خیلی ممنون

سهون گوشه ساک لوهان گرفت
£وایسا میرسونمت...
به به دنبال این حرف کیف لوهان توی سرش فرود اومد
&نمیخوام ببینمت اگه جرعت داری دنبالم بیا
و نگاه جدی بهش انداخت که سهون خشکش زد و گذاشت لوهان با چشمای اشکی از عمارت خارج بشه
با پشیمونی به در بسته نگاه کرد و آهی کشید
£نمیخواستم اینطوری بشه
€عمو باز دست گل به آب دادی ؟
با ناباوری به جیهوپ نگاه کرد که با اخم نگاش میکرد ،فکر نمیکرد بچه ها متوجه شده باشن
£من‌...خب
×عمو خیلی خنگی باید هیوندی و میگلفتی لباشو بوس میکلدی از دلش دل میاولدی اصلا من عصبانیم مینی بیا بلیم
تهیونگ حرفاشو با لحن کیوت و بچگانه ای زمزمه کردو بعد گرفتن دست جیمین که اخم کرده بود اونو دنبال خودش کشوند
جیهوپ سرشو با تاسف تکون دادو مدتی بعد اونم عموش و تنها گذاشت
سهون شوکه به بچه ها نگاه کرد و دکمه ی اول لباسشو باز کرد
£اینا دیگه چه موجوداتین؟







پارت جدید ♥️
تایم آپش و زدم جمعه ها میزارم این فیک و😊
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈

kim family 🍓🍓Where stories live. Discover now