پس شد لبا؟💋

1.5K 296 58
                                    

*خب من برنامه های زیادی برای طرفدارام دارم امیدوارم ازش لذت ببرن

جیمین با چشمای قلبی شده به چهره فیلیکس خیره شده بود باورش نمیشد بعد مدت ها تونسته بود بازم اونو از نزدیک ببینه،برای یه طرفدار دو آتیشه مثل جیمین مثل یه رویا زیبا به نظر میرسید
از اونجایی که ددی نامجونیش با پدر فیلیکس دوستای صمیمی بودن همراهش به کنسرت اومد تا از نزدیک آیدل مورد علاقش و ببینه
بعد چند ساعت فیلیکس و اعضای گروهش از طرفداراخداحافظی کردن و برگشتن پشت استیج، حالا وقت این بود که یه خودی نشون بده
+ددی؟
جیمین گوشه کت نامجون و کشیدو باعث جلب توجهش شد
$بله عزیزم ؟
+بلیم پیش فیلیکس؟
$(لبخند )باشه بیبی یکم وایسا الان وقت استراحتشونه بعدش میتونی توی فن ساین ببینیش
جیمین ذوق زده بالا و پایین پرید
+هوراااا میلیم پیش فیلیکس
نامجون تکخندی بخاطر ذوق بچگونه بیبی موچیش زدو اونو توی بغلش گرفت تا جلوی ورجه وورجه کردناشو بگیره ،چون اون بعد کلی آتیش سوزوندن زود خوابش میبرد و نامجون میخواست از این اتفاق جلو گیری کنه ،اگه موچی کوچولوش می خوابید نمیتونست خواننده محبوبش و ببینه و اون وقت تا خود صبح گریه میکرد
$خیلی خوشحالی نه ؟
جیمین لبختد هلالی تحویل نامجون دادو گونش و بوسید
+مرسی ددی جونم جیمینی خیلی خوشحاله
$منم خوشحالم که مینی خوشحاله
اینو گفت و متقابلا بوسه ای روی صورت پسرکش گذاشت

فن ساین:
"اوپا چطور میتونی انقدر خوب باشییییی😭😭
فیلیکس ریز خندیدو با گرفتن دست طرفدارش باعث شد حس بهتری پیدا کنه
*این بخاطر حضور شماهاست، امیدوارم لایق مهربونی و لطفتون باشم
"معلومه که هستییییی
پسر بار دیگه جیغ زدو با شدت بیشتری گریه کرد ،هیونجین که درست کنار فیلیکس نشسته بود ادای گریه کردن در آورد تا جو و آروم کنه با این کارش فضای پر نشاط و شادی به وجود اومدو باعث خنده استی ها شد مخصوصا پسرک گریه عو
بعد رفتن پسر فیلیکس منتظر نفر بعدی شد ،بعد گذشت یه دیقه که اون منتظر طرفدار بعدی بود صدای بچگونه ای اونو متوجه خودش کردو باعث شد از روی صندلی بلند شه و سمت میز خم شه
اونجا بود که با کیوت ترین پسر بچه دنیا آشنا شد
*اوه خدای من هیونجین این و ببین
هیونجین با حرف فیلیکس اخم ریزی کردو متقابلا نگاهی به اون طرف میز انداخت، به محض دیدن جیمین لبخند روی لبهاش عریض تر شد
+س...سلام
جیمین بعد مدتی دست و پاشکسته زمزمه کرد و آلبوم توی دستاش و محکم تر به خودش فشرد، با اینکه خیلی برای دیدن آیدل مورد علاقش مشتاق بود اما این باعث نمیشد استرسش و فراموش کنه اونم وقتی توجه همه سمت اون بود
نیم نگاه ریزی به ددیش انداخت که با لبخند امیدوار کننده ای به اون نگاه میکرد، همون نگاه کوچیک باعث شد شهامتش و بدست بیاره و به فیلیکس نگاه کنه
₩وای خداچقدر کیوته
هیونجین بعد مدتی زمزمه کرد و باعث تکخند فیلیکس شد
*درسته اون خیلی کیوته ...امضا میخوای؟
+ب...بله
*دوست داری بیای پیش من؟
با چشمای درشت شده نگاهشو بین اون دونفر چرخوند قبل اینکه فرصت جواب دادن داشته باشه دستای فیلیکس دور کمرش حلقه شدو اونو روی پاهاش نشوند
عالی شد ،حالا دیگه فرقی با گوجه فرنگی نداشت ...حتی توی خواباشم نمیدید که انقدر نزدیکش بشه اما حالا اون درست روی پاهاش نشسته بود
طبیعی بود بخواد از شدت استرس و شوق پس بیفته نه ؟؟

برای اینکه به پسر توی بغلش حس خوبی بده دستشو ازدورگردنش ردکرد و اونو به سینش فشرد در همون حین آلبومو امضاکرد
*توجیمینی درست میگم
+منو...میشناسی؟
جیمین متعجب پرسید و یکم از فیلیکس فاصله گرفت تا دید بهتری به چهرش داشته باشه
لبخندی زدو سرشو به علامت مثبت تکون داد
*بابات دوست صمیمیه بابامه مگه میشه نشناسمت؟ کیه که خانواده مشهور کیم ونشناسه؟ (16سالشه)فقط یکم شک داشتم که خودت باشی ددیت و که دیدم مطمئن شدم
+خیلی ...خوشحالم
*منم همینطورکیوتی چیز دیگه ای نمیخوای؟
چیز دیگه ؟منظورش از این حرف چی بود ؟یعنی میتونست به جز امضا تقاضای چیز دیگه ایم داشته باشه؟
سرشو به دوطرف تکون داد و لباشو جلو داد
+نمیدونم
*اگه بوست کنم ناراحت میشی؟
ناراحت؟اوه انگار قرار بود این آخرین روز زندگیش باشه وگرنه این همه خوش شانسی توی یه روز واقعا عجیب بود
+نه
فیلیکس سرش و به معنای تایید تکون دادو لبخندی زد
*خوبه پس من بین صورت، پیشونی ولبات ده بیست سی چهل میکنم روی هر قسمت افتاد اونجا رو میبوسم
اون گفت و شروع کرد به شمردن انگشتش و روی چشما ،پیشونی، صورت و لبای جیمین قرار دادو در آخر به بخش مورد نظر رسید...
جیمین با نشستن انگشت کشیده و رگدار فیلیکس روی لباش هینی کشیدو با چشمای درشت شده به اون نگاه کرد ...اون واقعا قرار بود به قولش عمل کنه و ببوستش؟
*پس شد لبا (نیشخند)
خیلی سریع اتفاق افتاد لبای فیلیکس توی 5ثانیه روی لباش قرارگرفت و بعدازاون بوسه کوتاه ازش فاصله گرفت
*بازم بیا پیشم خب؟
حس میکرد زبون کوچولوش بند اومده حتی نمیتونست از جاش تکون بخوره ،تحمل این همه شوک اونم یه جا خارج از حد توانش بود طوری که حتی نمیتونست هضم کنه پس به سختی خودشو جمع و جور کردو زیر لب گفت
+مم‌...منون اوپا

نامجون که مشغول دید زدن پسرش و فیلیکس بود با صدای زنگ خوردن تلفنش به خودش اومدو اونو از جیبش بیرون آورد
وصل شدن تماس مساوی شد با پیچیدن صدای بلندوجیغ مانند تهیونگ توی گوشش



نامجون که مشغول دید زدن پسرش و فیلیکس بود با صدای زنگ خوردن تلفنش به خودش اومدو اونو از جیبش بیرون آورد وصل شدن تماس مساوی شد با پیچیدن صدای بلندوجیغ مانند تهیونگ توی گوشش

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.











پارت جدید
امیدوارم خوشتون بیاد❤💜
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈

kim family 🍓🍓Where stories live. Discover now