شب شرم آور🐨🐹

1.1K 244 28
                                    

حالا که بچه ها رفته بودن اردو وقت خوبی برای خلوت 3نفرشون بود هرچند باید این موضوع و از اون وروجکا مخفی میکردن وگرنه فاجعه بزرگی رخ می‌داد که نمیشد جمعش کرد
بعد پوشوندن لباس زرد رنگی تن بانی کوچولوش عروسک چیمی و از بین دندونای خرگوشیش بیرون کشید و بعد گذاشتن بوسه آب داری روی گونش اون و توی بغلش کشید
÷گاد چرا بیبی من انقدر نازه؟هوم ؟
کوک ذوق زده خندید و بعد دست و پا زدن توی بغل آپاش سرش و توی گردن خوش رایحش فرو برد و آروم گرفت
جینم بعد برداشتن یه ملحفه نازک اون و دور پسرکش پیچید و اتاق و ترک کرد تا به شوهرش بپیونده
نامجون ضربه آرومی به ضبط دیجیتال زد تا روشنش کنه اما در کمال ناباوری بخش عظیمی از اون فرو رفته بود و این بازم قدرت تخریب دایناسور غول پیکر و به تصویر میکشید
$فاک چیکارش کنم
÷ما اومدیم
نامجون دست پاچه سر جاش نشست و نگاهش و از اون دستگاه بیچاره گرفت
$اووو بیبیای من چه خوشگل شدن
جین با خنده روی صندلی نشست و ضربه ای روی سینه حجیم همسرش کوبید
÷بس کن نام
$بده یه همسر لاسو و سکسی داری ؟
÷فاک جلوی بچه این و نگو
_فاک
÷هینننن کوکی !!!
نامجون چشمکی به پسرکش زد و دستی به موهای نرمش کشید
$آفرین پسرم همینطوری پشت ددی باش
جین چشماش و توی حدقه چرخوند و روی صندلی جابه جا شد بین بچه هاش تنها هوپی و یونگی بودن که به حرفاش گوش میدادن و مطیعش بودن برعکس اون آتیش پاره های کوچولو که پایه تمام خرابکاریای ددیشون بودن ولی همین تضاد رفتاری بود که خانوادشون و خاص و دوست داشتنی میکرد مگه نه ؟؟
بعد از 1ساعت رانندگی بالاخره به روستای سرسبز و زیبای اجدادیشون رسیدن و بازم تلقی شدن خاطراتی که نمیشد به هیچ وجه فراموششون کرد
نامجون نیم نگاهی به نیم رخ زیبای همسرش انداخت و با لبخند گفت
$یادته اولین بارمون همینجا بود ؟
جین نگاهش و از صورت خواب آلود پسرکش گرفت و به نامجون داد
÷مگه میشه یادم بره ؟خیلی بی تجربه رفتار کردم
$(خنده )یادمه وقتی میخواستم شروع کنم با دیدنش به گریه افتادی و لخت پریدی توی باغ
÷هییی خب ...خب خیلی بزرگ بود هنوزم هست!
جمله آخر و به آرومی زمزمه کرد و گازی از گوشه لباش گرفت
اون شب دوتایی با بدنای برهنه دورتا دور باغ میدوییدن جین برای فرار از نامجون و اون برای گرفتن نامزدش و پوشوندن بدنش تا چشم کسی به بدن بلوری معشوقش نیفته
÷صبر کن !یادم نمیاد چطوری گرفتیم
نامجون با فکر کردن به اون اتفاق از ته دلش خندید و باعث شد جونگ کوک توی بغل آپاش غر بزنه و مورد تهاجم چشمای تیر پرتاب کنه همسرش قرار بگیره
بعد صاف کردن گلوش در حالی که سعی داشت جلوی خندش و بگیره گفت
$یه لحظه حواست پرت شد با کله رفتی توی در طویله وقتی بردمت توی اتاق و داشتم سرت و میبستم یه بند گریه میکردی و میگفتی سرم عین لبو شده و تو از لبو بدت میاد برای همین دیگه دوسم نداری
÷وای...(خنده)من این و گفتم ؟
نامجون با چشمای درشت شده به جین نگاه کرد
$واقعا یادت نمیاد؟
÷حقیقتا نه ولی خوشحالم یادم نمیاد
نامجون سری به نشونه تایید تکون داد و نگاهش و به جاده دوخت درواقع حقیقت ماجرا چیز دیگه ای بود. 
جین بعد از خوردن سرش به در چوبی بیهوش شده بود و همین دلیل برای فراموش کردن اتفاقات اون شب کافی بود  چرا که همسرش چیزی از گریه های بچگونش وقتی ازش میخواست بیدار شه نمیدونست و به همین طریق ابهت کیم نامجون توی اون شب کابوس وار حفظ شد
$خب ...خب رسیدیم
نامجون گفت و بعد پارک کردن کنار دیوار سنگ چین شده به آرومی جونگ کوک و از بین دستای همسرش گرفت و از ماشین پیاده شد ...

×داداش من و نبوسسسسس
"چیمی داداشت چرا انقد غرغروئه؟
جیمین آهی کشید و نگاهش و از لپای باد کرده از عصبانیت ته ته گرفت و به دوست جدیدش داد
+نمودونم
تهیونگ که حسابی کفری شده بود هیان و به طرفی هل داد انگشت تاینیش و جلوی چشمای قلبمه جیمین گرفت
×باشه بهت نشون میدم
این و گفت و سمت کلاسش راه افتاد که همون لحظه با برخورد به یکی از بچه ها محکم پسرکوچیکتر و توی بغلش گرفت تا از افتادن هردوتاشون جلوگیری کنه
×وای نژدیک بودا حواشت تجاس؟اوه
همین که نگاهش به صورت بامزه سوهو افتاد لباش و غنچه کرد و ازش فاصله گرفت
×حالت خوبه؟
سوهو لبخندی زد و با حلقه کردن دستاش پشت کمرش سری به نشونه تایید تکون داد
٪آله خوبم اوم...تو تهیونگی؟
×من و میشناسی؟
٪تو بین بچه ها خیلی معلوفی میشه...میشه باهام دوشت بشی؟
تهیونگ دستی به موهای مج دارش کشید و گیج سرتا پای پسر و از نظر گذروند از اونجایی که هیچ علاقه ای به پذیرفتن دوستای جدید نداشت خواست مخالفت کنه که همون لحظه با صورت اخموی برادر دوقلوش و دستای مشت شدش مواجه شد . خب شاید در آوردن حرص جیمین ایده خوبی باشه !
پس با گرفتن دست سوهو لبخند مستطیلی بهش زد و بی توجه به لبای آویزون هیونگ کوچولوش سمت کلاس راه افتاد






پارت جدید
امیدوارم از این پارت لذت ببرین و ایام خوبی داشته باشین حالا که امتحانام تموم شده هر هفته جمعه آپ داریم ❤💋❤
دوستون دارم مواظب خودتون باشین 🥀🥀
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈

kim family 🍓🍓Kde žijí příběhy. Začni objevovat