دوقلوها

4K 463 37
                                    

÷نامجون سعی کن آروم باشی استرس چی وداری؟
نامجون فشاردستاشو دورجین کمترکرد ،خیلی استرس داشت ازوقتی دکتر گفت بچه هاش دوقلوعن دل تودلش نبودتازودتراون دوتا وروجک وببینه
خودشو بالاترکشیدولپ جین وبوسید همزمان پتورو روی خودشون انداخت
$میدونم نباید انقدر استرس داشته باشم ولی جینا اونا دوقلوعن فکرشو بکن بین یک میلیاردوشیشصدمیلیون نفر یه مورد اینطورمیشه که اونم شانس ماشد طبیعیه از ذوق بخوام سکته کنم
موهای بهم ریخته نامجونو مرتب کرد
÷عزیزم انقدر که تو ذوق داری میترسم سکته کنی من بهت نیاز دارم
محکم وعمیق لبای تنها عشق زندگیشو بوسیدوازش جداشد، دستشو روی شکم برآمدش حرکت داد
$بهتره دیگه برم شرکت نیام ببینم باز نشستی توی باغچه داری گُل میخوریا
جین خندید آخه مگه تقصیراون بودکه به گُل ویار داشت
÷باشه عزیزم اوه راستی اگه میشه یه سربه یونگ وجیهوپ بزن ،الان ماه آخرمه نمیتونم خوب روپام وایستم
$هرچی لاوم بگه
ازروی تخت پایین اومدو دمپایی کوالاییاشو پوشید تا بره به یونگی 3ساله وجیهوپ دوسالش سر بزنه
÷هی نام مثل سری قبل پوشک وروسربچه نبندی؟
نامجون پقی زدزیرخنده هنوزم وقتی یاد اون اتفاق میفتاد که چطور روسر جیهوپ پوشک بست خندش میگرفت
$خیالت تخت دیگه تکرار نمیشه نکنه تو فک کردی من دست وپاچلفتیم؟
پوکرنگاش کرد اگه خرابکاری یه شخص بود اون کسی جزنامجون نمیتونست باشه
÷آه بله حق با شماست جناب کیم پس عموم 23تاقوری،4تا ازمحبوب ترین گلدونا وازهمه مهمتر سرپدرم و شکست ماشینم به چوخ داد آره؟ نامجون سمساری سر خیابون همه از وسایل نصف نیمه پرشده عزیزم
تکخندی زد،حق باجین بود آخه مگه تقصیراونه که به هرچی دست میزنه خراب میشه؟
$باشه این دفعه ازیونگی کمک میگیرم خوبه؟
لبخند رضایت بخشی زد
÷عالیه
سه هفته بعدازاون روز نامجون برای بازدید ازعمارت جدیدشون به سئول رفته بود وجین وبچه هاشو به پدرش سپرد تا ازشون مراقبت کنه امروزم قراربود باهواپیمای شخصی برن پیش نامجون

جین:
÷یونگی ساکتو جمع کردی ؟
بالخندلثه ای سرشو به علامت مثبت تکون داد
#آره آپاهمشوجمع کردم تازه پوشک هوپیم عوض کردم بعدش براش شیشه شیرآماده کردم تابخوره
دستی به سرش کشیدم ،نمیدونم اگه یونگی ونداشتم باید چیکار میکردم مطمئنم وقتی بزرگ بشه مرد مسئولیت پذیرو مهمی میشه
÷آخه من اگه دامپلینگ خوشگلم ونداشتم بایدچیکارمیکردم ها؟
محکم توبغلم گرفتمش وسروصورتش وبوسیدم حیف که نمیتونستم قلقلکش بدم اصلا فایده ای هم نداشت چون یونگی قلقلکی نبود هنوز صورت نامجون و وقتی داشت یونگی وقلقلک میداد یادمه ،یونگی بد زده بودتوبرجک ددیش ،اون روز یونگی بدون هیچ لبخندی پوکر به نامجون خیره شده بودو اعتراضشو باشاشیدن توصورت پدرش نشون داد،هیچوقت نمیتونم اون روزو فراموش کنم (یونگی نوزاد بود اینکاروکرد )

بوسه محکمی به پیشونیش زدم بعدم ولش کردم
÷عزیزم برای بابا زنگ بزن بگو برامون به جای هواپیما ماشین بفرسته من نمیتونم با این وضعیت سوارهواپیما بشم حالم بدمیشه
#حتما الان براش...اوه جیهوپی چطوری اومدی اینجا؟
جیهوپ ازدور بادیدن من وبرادربزرگترش ذوق کرده بود باقدمای کوچیک وبچه گونش سمتمون اومد
بین راه خسته شدو روباسنش فرود اومد که تو جام بلندشدم وقتی فهمیدم چیز مهمی نیست آروم نشستم نه اینکه بهش اهمیت ندم نمیخواستم لوس بارش بیارم هرچند به لطف یونگی نامجون حسابی لوس شده بود
÷جیهوپی من چطوری اومدی اینجا عسلم
شصتشومکیدو یه نگاه به هیونگش انداخت وخیلی زود دستاشو برای آغوش هیونگش بازوبسته کرد تا یونگی بغلش کنه
اونم زودی جیهوپ وتوبغلش گرفت و عطرشو بوکشید
#دونسنگی خیلی دوست دارم
€جیهوپی هم...دوشت داله یه عالمه
دستی به شکمم کشیدم فکر کردن به اینکه تهیونگ وجیمین قراره با بهترین برادرای دنیابزرگ شن خود به خود لبخند روی لبام میاورد اما اون لبخند خیلی طول نکشید وقتی درد شدیدی وزیرشکمم حس کردم

یونگی با جیهوپ توبغلش وحشت زده سمتم اومدن باوجود درد شدیدی که داشتم سعی کردم آرومشون کنم ولی نمیشد
#آپا...چی شده؟
باسرگیجه روی زمین دراز کشیدم و یه دستمو روی شکمم فشاردادم
÷ی...یونگی...برو...برو بابازرگ و صدا کن...آخخخ
تندتند سرشو تکون داد جیهوپ و کنارم روی زمین گذاشت وبدواز اتاق بیرون رفت تا پدرو صدا کنه انگار این دوتا کوچولو خیلی عجله داشتن تا زودتربه دنیا بیان،جیهوپ چهاردست وپا سمتم اومد با گریه لپمو نوازش میکرد
€آپا...هق...دلد داله؟
÷چیزی نیست عزیزم...هیششش...گریه نکن قندعسلم ...آپازود...هوففف خوب...میشه...
بوسه ای به سرانگشتاش زدم طاقت گریه هاشو نداشتم ولی چیکارمیتونستم بکنم ،کم کم چشمام تارشد تونستم صدای قدمای سریع دونفروبشنوم که بهم نزدیک میشدن بادرد شدیدتری که بهم وارد شد چشمام روی هم افتادو ازحال رفتم



پارت 1
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈

kim family 🍓🍓Where stories live. Discover now