بوسه آرامش🌊

1.5K 296 65
                                    

"زود(ضربه)این درو باز کن !!
یونگی محکم تر از قبل دست سرد جیهوپ و توی دستش نگه داشت و هردو چند قدم عقب رفت، باتوجه به خراب بودن قفل درو ضربات وحشیانه بچه ها برای ورود به اتاقک حدی اینکه تا چند دقیقه دیگه در از جاش کنده میشه خیلی سخت نبود پس باید خیلی زود فکری به حال این مشکل میکرد
نگاهی به جیهوپ انداخت، صورت تپلش از اشک خیس شده بودو با فشار دادن دست هیونگش سعی در آروم کردن خودش داشت چون واقعا ترسیده و نگران بود
از علاقه اون پسر به خودش خبر داشت و میدونست هدفش یونگی هیونگشه و همین تصورات باعث میشد بیشتر از قبل بترسه و احساس نا امنی کنه
برای هیونگش نگران بود ...
"10ثانیه بهتون وقت میدم اگه درو باز نکنین میدونم باهاتون چیکار کنم...مخصوصا با تو کیم یونگی
یونگی با اخم نگاهی به دورو برش انداخت، خوشبختانه هنوزم میتونست درست فکر کنه و توی این موقعیت حساس دست و پاش و گم نکرد
با دیدن جعبه های گوشه اتاقک برق امید توی چشماش درخشید، پس بدون معطلی دست جیهوپ و کشیدو اونوکنار جعبه ها کشوند
€هیونگ...هق...میخوای چیکار کنی؟
یونگی با اخم تمام محتویات توی جعبه رو روی زمین ریخت و وقتی از متناسب بودن اندازه کارتن مطمئن شد سمت جیهوپ برگشت و اونو توی بغلش گرفت
€هینننن یونگی چیکار میکنی ؟؟
با سختی جیهوپ و توی جعبه گذاشت و نفس راحتی کشید
#اونا...ها الان میان تو ...ازت میخوام همینجا...بشینی و تکون نخوری باشه؟
جیهوپ وحشت زده دست یونگی و بین دستاش اسیر کردو سرشو به دو طرف تکون داد
€هیونگ ...هق...نمیذارم این کارو کنی ...هق...اونا خطرناکن...
یونگی با ملایمت لبخند زدو با پس کشیدن دستش اونو قاب صورت سنجاب کوچولوش کرد
#مدیر حتما متوجه غیبتمون شده حتما داره دنبالمون میگرده فقط همینجا بشین و هیج کاری نکن
€هق ...هیونگ
لباشو روی لبای جیهوپ گذاشت و بوسه سریعی بهش زد که با اینکار جیهوپ ساکت شدو فقط سکسکه کرد
#بوسه آرامش جواب داد (لبخند)حالا بشین تو میخوام درشو ببندم
€ول...ولی آخه (فین)
#لطفا هوپی وقت زیادی نداریم
جیهوپ ناچار توی جعبه نشست و از سوراخ بیضی شکل جلوش به یونگی نگاه کرد که هنوزم لبخند به لب داشت چطور میتونست تو این وضعیت لبخند بزنه وقتی معلوم نبود قراره چه بلایی سرش بیارن؟
در با صدای بدی باز شد،یونگی فورا از جعبه ها فاصله گرفت و با نگاه جدی و خشمگینی به مارک و دارو دستش نگاه کرد
مارک نگاهشو برای پیدا کردن جیهوپ دورتادور اتاق چرخوند و با ندیدنش بیشتر از قبل کلافه و عصبانی شد
" میدونی چقدر عصبانیم مگه نه ؟زود باش بگو کجاست وگرنه من میدونم و تو
یونگی چند قدم جلو رفت و درست روبروی مارک قرار گرفت، برعکس تصور همه توفی توی صورتش انداخت که بچه ها هینی کشیدن
#بروگمشو
مارک حرصی دستشو روی صورتش کشید
-نه تاوقتی که یه درس درست حسابی بهت ندادیم
و اولین لگدو به شکم یونگی کوبید و بقیه هم به تقلید از سردستشون شروع به زدن یونگی کردن

جیهوپ بادیدن صورت کبودوخونی یونگی دستشو جلودهنش گذاشت وسرشو به دوطرف تکون داد
یونگی باوجود دردی که داشت لبخند اطمینان بخشی بهش زد تا استرس وترسشو کم کنه،میدونست برادر کوچولوش داره نگاهش میکنه پس سعی کرد دردشو نادیده بگیره و فقط روی اون تمرکز کنه
مارک با گرفتن رد نگاه یونگی به جعبه ی بزرگ گوشه اتاقک رسید و نیشخندی زد ،پس اونجا مخفی شده بود
"پس اونجا قایمش کردی !بچه ها این گربه رو نگه دارین
با این حرف دونفر سمت یونگی رفتن و با گرفتن دستاش مانع تقلا کردنش شدن
#نههههه،ولش کننننن باهاش کاری نداشته باش
مارک بی توجه به دادو فریاد یونگی سمت جعبه قدم برداشت و یونگی با کوبیدن سرش به بینی یکی از کسایی که نگهش داشته بودن از دستشون فرار کردو سمت مارک دویید و به محض رسیدن بهش مشت محکمی توی صورتش کوبید که دست خودشم درد اومد
مارک با درد دستشو روی بینیش گذاشت ،لعنتی مشت یونگی اونقدر محکم بود که بینیش خونریزی کرده بود
یونگی لنگ زنان سمت جعبه حرکت کرد اما قبل اینکه بهش برسه با پرت شدنش روی زمین ناله درد ناکی کرد و چشماشو روی هم فشرد

مارک خواست دوباره سمت یونگی بره که با فریاد مدیر مدرسه ترسیده عقب کشید
!هی اینجا چه خبره؟؟؟؟
"مدیره فرارکنیننن
به دنبال این حرف همه بچه ها به خصوص مارک پا به فرار گذاشتن و جیهوپ بالاخره از پناهگاهش بیرون اومدو فورا خودشو به یونگی رسوند
€یونگی هیونگ...هق...بلندشو
مدیر ترسیده کنار یونگی زانو زدو اونو روی دستاش بلند کرد
!وای خدای من چه بلایی سراین بچه اومده؟؟ آقای کیم هممونو باهم آتیش میزنه
#آخخخ
با ناله یونگی مدیر به خودش اومدو با سرعت سمت درمونگاه مدرسه پاتند کرد
جیهوپم با نگرانی و حس عذاب وجدان دنبالشون راه افتاد هیونگش بخاطر خودخواهی اون به این وضع دچار شده بود اگه اتفاق بدی براش میفتاد هیچوقت نمیتونست خودشو ببخشه

$شماتواین مدرسه چه غلطی میکنین من کلی پول توحلقوم لعنتیتون نریختم که بچهام به این وضعیت بیفتن
نامجون خشمگین گفت و دستشو روی میز کوبید ،مدیر ترسیده کمی از نامجون فاصله گرفت تا مبادا مرد خشمگین روبروش بلایی سرش بیاره درواقع نامجون وقتی عصبانی میشد ترسناک ترین شخص روی زمین میشد
!آقای کیم لطفا آروم باشین...من فورا به این مشکل رسیدگی میکنم
اینبار جین جلو اومد و نامجون و عقب کشید
÷چطوری میخوای آروم باشه؟ همین الان بگین پدرای اون بچه های لعنتی بیان مدرسه کاری نکنین اینجارو باخاک یکسان کنم
مدیر بدون هیچ حرفی فورا تایید کردو با خانواده اون پسرای شر تماس گرفت و با رسیدن هر چهار خانواده یه دعوای حسابی توی دفتر مدیر شکل گرفت چون همگی با پررویی و وقاحت کار بچه هاشونو انکار میکردن و یونگی و جیهوپ و مقصر میدونستن هر چند هیچ کدومشون حریف نامجین خشمگین نشدن و با واکنش اون دونفر همگی رسما لال شدن و خجالت زده سرشونو پایین انداختن درنهایت کار با اخراج 4پسر خاتمه پیدا کرد البته هنوز یه خرده حسابایی بین بچه ها باقی مونده بود که این کار به عهده ویمین بود

مارک با بی تفاوتی کولشو جمع کرد ،ماشین پدرش بیرون مدرسه منتظر اون بود تا باهاش به خونه برگرده
و از این بابت خوشحال بودکه پدراش شخصا اونو با خودشون نبرده بودن
بدون توجه به اطراف داشت سمت در حرکت میکرد که صدای بچگونه ای اونو سرجاش وایسوند
×هی ماژیک فک کلدی کجا دالی دل میلی؟
مارک با تعجب سمت صدا برگشت و به محض دیدن تهیونگ شروع کرد به خندیدن هه اون بچه مهد کودکی برادر جیهوپ نبود؟اوه چطوره قبل از رفتن یه درس درست و حسابی بهش میداد؟
با خنده سمتش حرکت کرد ،چند قدم مونده بود تا به اون بچه پررو برسه که یهو سوزش شدیدی توی پاش حس کرد و شوکه به پاش نگاه کرد
جیمین حرصی دندونای کوچولوشو روی پای مارک فشار دادو محکمتر از قبل گازش گرفت که جیغش بلند شد همینکه خواست داد بزنه تهیونگ روی سرش پریدو با این حرکت صدای دادو فریاداش خفه شد
چطور باید اون دوقلوهای وحشی و که سخت مشغول تیکه پاره کردنش بودن از خودش جدا میکرد
×دیگه هیوندی منو اژیت نمیتونی
تهیونگ گفت و پیشونیش و روی دماغ مارک فرود آورد











پارت جدید
امیدوارم از این پارت لذت ببرین 💜❤
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈

kim family 🍓🍓Where stories live. Discover now