_قُرامساقای مادر به خطاااااا الان میام پایین میگامتوووون...
مرد داد زد و چنان محکم پنجره رو بست که از صداش باعث شد چند تا چراغ دیگه تو خونههای بغلی روشن شه و صدای داد و بیدادها بیشتر و باعث شد دو پسر به خودشون بیان و با شدت شروع کنن به فرار کردن.
وسط مسیر ناخودآگاه چانیول دست پسر کوچیکتر رو محکم گرفت و هردو تا جون داشتن دویدن.
باورش نمیشد بخاطر این نیمچه بچه تو چنین موقعیتی قرار گرفته و الان چندتا مرد مسن دارن دنبالش میکنن تا کونش بذارن!
درواقع موقعیت فوق خندهدار و مزحکی بود و این حالت فقط در شرایطی براش پیش میومد که دقیقا کنار این نصفه آدم باشه...
تا جایی که نفس داشتن و جون تو تنشون بود دویدن و از اونجا دور شدن تا اینکه به خیابون اصلی رسیدن و بکهیون با کشیدن دستش به پسر بزرگتر نشون داد که دیگه نمیتونه و همین هم باعث شد چانیول بالاخره متوقف شه.
بکهیون فقط از شدت خستگی و نفس تنگی با صورتی که داشت تو آتیش میسوخت خودش رو پرت کرد روی زمین و همون جا روی سنگ فرشها دراز کش شد و چانیول هم بالا سرش خم شد و دستهاش رو به زانو تکیه داد.
واقعا این شب قرار نبود تکرار بشه...
_خ...خوبی؟
چانیول با نفس نفس گفت و به صورت سرخ بکهیون دقت کرد.
طوری که با شدت سینهاش بالا پایین میشد و تند تند آب دهن قورت میداد زیادی تو چشم و زیبا بود.
_لعنت...لعنت بهت...
حدودا پنج دقیقهای رو تو همون حالت موندن تا بالاخره نفسهاشون منظم شد و تونستن موقعیت رو درک کنن.
بکهیون که برگشته بود به همون حالت دپ قبل از حادثه از جاش بلند شد و بیتوجه به پسر بزرگتر جلوتر راه افتاد.
چانیول هم با ناچی دنبالش راه افتاد و ازش جلو زد و مانعش شد.
_چرا اینجوری میکنی؟
_چجوری؟
بکهیون داد زد و چان که انتظار چنین برخورد تندی رو نداشت شوکه خیرهاش شد.
همچنان هردو نفسهای تندی داشتن.
_بک؟! ببخشید اگه امشب زیادهروی کردم...ولی واقعا نیاز نیست انقدر بدجنس بشی!
_من بدجنس نشدم این تویی که انقدر وحشتناکی و فکر میکنی با همه میتونی هر جور که دلت میخواد رفتار کنی...شبیه پسر بچههای بیفایدهای هستی که فقط خودشون مهمن!
درواقع نمیدونست از چی عصبانیـه!
از خودش که انقدر بزدله که حتی از فکر کردن به حسش به پسر بزرگتر میترسه یا از چانیول که داره اینجوری تو دلش جا باز میکنه!
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part:13 ✨
Start from the beginning
