_مامااان...اینجا چیکار میکنی؟
_الهی قوربونت بشم...این چانیولـه؟
با ذوق گفت و بکهیون رو کنار زد و سمت چانیول رفت.
_چه قد رعنایی هم داری ماشالا...به درد نایونمون میخوره نه؟
رو به بکهیونِ ناراضیای که به گوشیش خیره بود گفت و پسر کوچیکتر به حرف اومد.
_چرا انقدر دیر پیام دادی؟ پیامت مال ده دقیقه پیشـه! لااقل دیروز میگفتی میخوای بیای...
غر زد و با حرص به چانیول خیره شد.
_اییی خدااااا...
مادرش اما بیتوجه لُپ چانیول رو کشید و بزور از کنارش رد شد و وارد اتاق شد و کیف بزرگی که دستش بود رو بزور با خودش کشید.
نگاه عصبی بکهیون به پسر بزرگتر گیر کرده بود و چانیول فقط به معنی من چه گناهی کردم شونه بالا انداخت و همون طور که هنوز هم تو شوک بود دنبال زن رفت و فوری ساک رو از دستش گرفت و دوباره تمجیدهای زن از سر گرفته شد.
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
دو تایی معذب روی کاناپه نشسته بودن و به زن روبروشون که با ذوق نگاهشون میکرد و براشون حرف میزد نگاه میکردن.
بکهیون ناراضی بالا سر مادرش ایستاده بود و بی حوصله به حرفهای تکراریش راجعبه کودکیِ پر افتخارش گوش میداد و هر از چند گاهی این پا و اون پا میشد.
با صدای در، هر سه پسر به وضوح نفس عمیقی کشیدن، چون با ورود سهون توجهها از روشون کنار میرفت و طعمهی بعدی شخص دیگهای میشد.
سهون بعد عبور از راهرو وارد پذیرایی شد و با ابروهای بالا پریده به سه پسر داغون و اون زن آشنا خیره شد.
_پس منظورشون شما بودین که گفتن نمیتونین شب اینجا بمونین؟
سهون با تکخند گفت و کامل وارد شد.
جونگین به سمتش رفت و کیسهی خریدهارو ازش گرفت و بکهیون هم کمکش کرد.
_اره متاسفانه گفتن شب نمیتونم اینجا بمونم...
_پس کجا بری؟ مامااان هزار بار گفتم از اینکارا نکن...حالا چیکار کنیم؟
_مشکلی نیست که! میریم دنبال یه هتل خوب...
سهون خونسرد گفت و نگاه ذوق زدهی زن افتاد روش.
_وای که چه پسر ماهایـه...بکهیون واقعا درست برام تعریفتو میکرد...
نگاه سهون با تک ابروی بالا پریده روش افتاد و تکخندی زد.
_بکهیون خیلی لطف داره...
سمتش رفت و وقتی داشت درست از کنارش رد میشد تیکهی آخر حرفش رو هم اضافه کرد.
_اگه خیلی دوست داره بیشتر هم براش جنتلمن میشم...
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part:12 ✨
Start from the beginning
