_مسکن خوردی؟
_هممم...
چانیول همون طور که هنوز هم با نوک انگشت کف سرش رو ماساژ میداد پرسید و بکهیونی که حالا داشت کم کم خواب به چشمهاش میومد فقط خیلی ریز ناله کرد.
از واکنش پسر کوچیکتر خندهاش گرفت و تکخندی زد.
اونقدر کارش رو تکرار کرد تا بالاخره نفسهاش منظم شد و مطمئن شد که خوابش برده.
لبخندی از دیدن چشم و ابرو و پیشانی بلندش زد و چند دقیقهای رو صرف نگاه کردنش کرد.
بکهیون براش کی بود؟!
داشت تبدیل به کی میشد؟
نفس عمیقی کشید و به روبرو خیره شد و بیشتر تو کاپشنش فرو رفت.
امشب هوا سردتر بود ولی چرا حس میکرد نمیتونه با گُر گرفتگی بدنش کاری کنه؟!
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
مردهای کت و شلوار پوش و شیک، پشت هم از ماشینها پیاده میشدن و به سمت جایی که دو پسر راهنماییشون میکردن میرفتن.
قیافهی هیچکس حتی کمی از حالت جدیت خارج نمیشد و هیچ لبخندی به لب کسی نبود.
نگاه جونگین به پیرمردی افتاد که برخلاف سنش با قدی راست و استوار قدم برمیداشت و چینِ بین ابروهاش نشان از جدیت همیشگیش میداد.
نفس کلافهای کشید و آب دهنی قورت داد که با نوازش ساعدش توسط دوست پسرش نگاهش رو بهش داد و با افتادن نگاههاشون به هم و لبخند اطمینانی که سهون بهش زد امیدوارانه سر تکون داد.
_این زمین برای این پروژه عالیه...نزدیک فرودگاه هم هست و راحت میشه جذب توریست کرد...
_زمینش خوبه...ولی قیمتی که میگن زیادـه...اگه بتونی سر قیمت باهاشون کنار بیای دیگه هیچ سدی جلوی راحت نیست...من کاملا حمایتت میکنم...
سهون با وحشت آب دهنی قورت داد و لبخند هیستریک و لرزونی زد.
_قیمت...من...بیشتر باهاشون صحبت میکنم...
_قیمتِ من همونیـه که بهت گفتم...براش راه حل پیدا کن...
پیرمرد گفت و بعد از نیشخندی به دو پسر قد بلند، بالاخره بدن خشک شدهاش رو حرکت داد و مثل باد از کنارشون رد شد.
نگاه پر استرس دو پسر تا زمانی که تمام اون مردهای کتشلواری سوار ماشینهاشون بشن و برن از روشون برداشته نشد.
سهون با افسوس به دور شدن ماشینهای سیاه رنگ نگاه میکرد و تو ذهنش درحال جنگِ وحشتناکی با خودش بود.
بدنش از شدت استرسی که تحمل کرده بود گُر گرفته بود و نمیدونست باید چیکار کنه!
_اینم حل میشه...
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part:11 ✨
Start from the beginning
