_خیلی بیشعوری...زانوم دوباره پاره شد...

با همون لحن بدبختانه گفت و باعث شد چانیول تکخندی بزنه.

_اگه فلج بشم اینجا دوربین داره حرفمو ثابت می‌کنه...

با دوباره به حرف اومدن پسر کوچیک‌تر بلند‌تر خندید و بهش نگاه کرد.

نگاه بکهیون هم از پایین افتاد روش و به اون قیافه‌ی عوضی که با چشم‌های خوشحال از بالا نگاهش می‌کرد خیره شد.

چرا باید انقدر ناجوانمردانه تو نظرش جذاب میشد؟!

وقتی دید داره اتفاقات بدی تو سرش براش میوفته فوری تو جاش نشست و از درد زانوش اخمی کرد.

_ببخشید...

یکم پشیمون اما همچنان با نیش باز گفت و نگاه حرصی پسر کوچیک‌تر نسیبش شد.

با کمک چان از جاش بلند شد و پسر بزرگ‌تر لباس خاکیش رو تکوند و درحالی که دستش دور گردن پسر بزرگ‌تر بود لنگان لنگان به سمت ماشین راه افتادن.

چانیول کمکش کرد کامل بشینه تو ماشین و بعد هم خودش سوار شد.

نگاه پشیمون به بکهیونی که داشت زخم پاش رو فوت می‌کرد انداخت و راه افتاد.

_فکر کنم بچه‌ها جعبه کمک‌های اولیه داشته باشن...

گفت و فقط خشم و غضب پسر کوچیک‌تر عایدش شد.

_گوه نخور...

با بد دهنیِ دوباره‌ی بکهیون شوکه زد زیر خنده و باقی مسیر رو بدون حرفی طی کردن.

 
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

_چیشد که افتادی؟

سوجون متعجب پرسید و مشغول ضد عفونی کردن زخمش شد.

نگاه عصبی بکهیون به چانیولی افتاد که دست به کمر بالا سرشون ایستاده بود و نگاهش میکرد.

نگاه سوجون هم کنجکاو بهشون افتاد و با تکخندی بعد از دیدن صورت‌های دو پسر دوباره سرش رو پایین انداخت و مشغول کارش شد.

بکهیون که درحال تظاهر به درد نداشتن بود فقط دست به سینه و تخس به کار دختر نگاه میکرد و چانیول هم شبیه بچه‌های کنجکاو اون دوتا رو میپایید.

_خب...تموم شد...مراقب باش آب نخوره به زخمت...حداقل برای امروز...

سوجون بعد از تموم شدن کارش گفت و از جاش بلند شد و شروع به مرتب کردن وسایلش کرد.

نگاه بکهیون فوری رو چانیولی افتاد که داشت دوباره شلوارکش رو مسخره میکرد و بخاطر همین با مشت کوبید تو شکمش.

_گمشو بیرون...

با حرص بهش توپید و چانیولی که از دردِ مشتی که خورده بود با خنده و همزمان صورت چروکیده خم شده بود یکم ازش فاصله گرفت.

_گمشو...

بکهیون که حرصش گرفته بود دوباره با حرص و دندون‌های رو هم فشرده بلند شد که بزنتش ولی چانیول جا خالی داد و فوری از چادر زد بیرون.

بکهیون بغ کرده تو جاش نشست و به شلوارک ستاره‌ای عزیزش نگاه کرد.

مگه شلوارکش چش بود که اون دوتا بهش خندیده بودن؟

_میدونستی رفتار چانیول باهات خیلی ویژه‌ست؟

با حرف دختر نگاه سوالی بکهیون بالا اومد.

_چطور؟

_حالا خودت بعدا میفهمی چطور...من فقط خواستم اطلاع بدم...

_تو و چانیول با هم تو رابطه‌این؟

_نه...کی چنین چیزی بهت گفته؟

سوجون متعجب ازش پرسید.

_هیچی...

_تو رابطه نیستیم...قرار بود یه روزی ازدواج کنیم که خب نشد...

با حرف سوجون نگاه شوکه‌ی بکهیون افتاد روش.

حالا هردو داشتن خیره هم رو نگاه میکردن.

ازدواج! 

یکم واسه شنیدنش آماده نبود...

اوکی حالا کاملا میتونست مطمئن بشه که چانیول استریته و توهماتش الکی...

_چیشد که...ازدواج نکردین؟

_چانیول نمی‌خواست...

_اصلا چیشد که قرار بود ازدواج کنین؟

_با هم فامیلیم...خانواده‌هامون اینطور میخواستن...

سوجون با خنده‌ی تلخی گفت و نگاه بکهیون روش موند.

_تو...دوسش داری؟

نگاه دختر دوباره افتاد روش.

_نمیدونم...شاید چون از بچگی اینو کرده بودن تو سرم و منم زیادی راجع‌بهش خیال‌پردازی کردم اینجوری شدم...

بکهیون که نمیدونست چی بگه فقط سکوت کرد و نگاهش رو به ستاره‌های روی شلوارک سرمه‌ایش داد.

_ولی حالا چیزی بینمون نیست...من خودم دوست پسر دارم و چانیول هم...

با سکوت دختر نگاه بکهیون بالا اومد و منتظر نگاهش کرد.

_چانیول هم راه خودش رو...

با حرف سوجون ابرویی بالا انداخت و به خروجش از چادر نگاه کرد.

راه خودش؟

چرا انقدر حس میکرد یه چیز مرموزی این وسط وجود داره؟ 

 
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

سلااااام ✋

با عرض پوزش فراوان بنده این قسمت رو هم بزوووور رسوندم.

یک مورد جدیدی که برای من اتفاق افتاده اینه که بالاخره بعد از صبر بسیار دوجا کار شدم و همون طور که بوش میاد قراره نوشتن داستان برام سخت‌تر بشه...

نه اینکه نوشتن سخته، موضوع اینه که زمان برای نوشتن کم میشه و چون داستان نوشتن کلا آرامش و حواس جمع میخواد یکم سخت میشه. 🥹

ولی تمام تلاشم رو میکنم به موقع و به اندازه آپ کنم و راضی نگهتون دارم اممماااا اگه یکم آپ نامنظم شد لطفا ازم ناراحت نشین چون بدونین من تمام تلاشم رو میکنم 🙏🏻

نظر و معرفی به دوستان یادتون نره 😉

لی‌بوم همتونو خیلی خیلی زیاد دوست داره کوچولوهااااااا ❤️❤️❤️

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now