✨ part:10 ✨

Magsimula sa umpisa
                                        

مسخره‌اش کرد و بکهیون عصبی ضربه‌ای به دستش زد و تو جاش نشست.

_گوشیم نیست...

_گمش کردی؟ خنگ...

_خنگ نیستم فقط گم شده...برای همه پیش میاد وسایلشونو گم کنن...

_آره آره تو راست میگی...

گفت و از جاش بلند شد و همون طور که نگاهش از بالا به بکهیون بود دست کرد تو جیب پشت شلوارش.

پسر کوچیک‌تر هم به طبعیت ازش تو جاش ایستاد و نگاهش رو به صفحه‌ی گوشی پسر بزرگ‌تر داد.

چانیول اما بیخیال رفت تو تماس‌ها و وقتی زودتر از بکهیون نگاهش به اسم سیو شده افتاد فوری صفحه‌ی گوشی رو از مسیر نگاه پسر کوچیک‌تر خارج کرد و با چشم‌های شوکه بهش خیره شد.

بکهیون اما متعجب درحالی که چندتا پلک خنگ زد داشت نگاهش می‌کر‌د.

_چیشد؟!

_هیچی...

دوباره دور از نگاه پسر کوچیک‌تر تلاش کرد تند تند به گوشیش زنگ بزنه اما انگاری بکهیون بیخیال دید زدن نشده بود.

_اسممو چی سیو کردی؟

وقتی دید چانیول داره صفحه‌ی گوشی رو ازش قایم می‌کنه عصبی گفت و تلاش کرد گوشی رو از دستش بقاپه و چانیول هم از اون طرف در تلاش بود تا نذاره گوشی دستش بیوفته.

_بیتربیت بگو چی سیوم کردی!

درحالی که با یه دست مانع از نزدیک شدن پسر کوچیک‌تر میشد با دست دیگه گوشی رو کنار گوشش نگه داشته بود و به صدای زنگ خوردنش گوش میداد تا اینکه با برقراری تماس و حرف زدن نظر بکهیون رو هم جلب کرد و ساکتش کرد.

_الو؟!

_الو سلام...

_این گوشی برای دوستمه...شما پیداش کردین؟

_بله بله...اینجا فروشگاه رنگین کمون‌ـه فکر کنم از دانشجوهایی هستین که دوساعت پیش برای خرید اومده بودن، درسته؟

_بله...برای گرفتن گوشی میایم اونجا...

_من منتظر میمونم تا بیاین...

با تموم شدن مکالمه تماس رو قطع کرد و به پسر کوچیک‌تر که در حالت تلاش برای گرفتن گوشی متوقف شده بود نگاه کرد.

_وقتی با دوستای جدیدت میری ددردودور اینجوری میشه، حالا کی قراره کمکت کنه بری گوشیتو پس بگیری؟ بنده...منی که از لحظه اول رو مخش بودی و همچنان داری اذیتم می‌کنی...

سرش منت گذاشت و رفت سوار ماشین بشه که با حرف بکهیون برگشت طرفش.

_نخیرم...به کمکت احتیاج ندارم...

طلبکار گفت و حرکت کرد که بره اما با گرفته شدن یقه‌اش از عقب و کشیده شدنش نتونست حرفش رو عملی کنه.

✨Crisis of twenty years ✨Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon