_سیگار میکشی؟

با این حرف اعلام حضور کرد و چانیول که از قبل با شنیدن قدم‌هاش متوجه نزدیک شدنش شده بود تکخندی زد و به پسری که بالا سرش ایستاده بود نگاه کرد.

_نه همیشه...عشقی...

گفت و نگاهش روی بکهیونی که کنارش نشست موند.

_میدی منم بکشم؟

_کشیدی تا حالا؟

_بابام سیگاری‌ـه...ولی تا حالا نکشیدم...

_پس نمی‌خواد...

_اااا تو رو خدا...یه بار بکشم ببینم چجوریه...

با لجبازی گفت و چانیول رو به خنده انداخت.

_بهت قول میدم اولین بار بدترین بار‌ـه...

با اینکه میدونست قراره خیلی به پسر کوچیک‌تر سخت بگذره ولی سیگار رو سمتش گرفت، اما چیزی که اتفاق افتاد اصلا اون چیزی نبود که بهش فکر می‌کرد.

بکهیون بدون اینکه سیگار رو از دستش بگیره فقط لب‌هاش رو به ته سیگار نزدیک کرد و با پیچیدن اون دو تیکه گوشت نرم و گرم، دور سیگار و برخوردشون با انگشت‌های چانیول پسر بزرگ‌تر یه لحظه لرزید و آب دهنی قورت داد.

همه چیز وارد حالت خلسه‌ای شده بود و گوشش سوت می‌کشید.

انگار بقیه دنیا به قهقرا رفته بودن و فقط خودش مونده بود و این کوچولو.

با صدای سرفه‌های شدیدی به خودش اومد و برای جمع کردن خودش تکخندی زد.

_خوبی؟ گفتم که...اولین بار همیشه بدترین باره...

_وای...خیلی...مزخرفه...چ...چجور...ی...می‌کشی...

بین سرفه‌های سختش گفت و با نارضایتی به ‌پسر بزرگ‌تر نگاه کرد.

چانیول هم ناخودآگاه طبق عادتی که ندونسته پیدا کرده بود دستی به موهای جلوش کشید و به عقب هُلشون داد و به پیشانی بوسیدنیش که دوباره با موهاش کاور میشد نگاه انداخت.

_منم‌ اولین بار همین جوری شدم...فقط چون با دوستام بودم کول بازی درآوردم و به کشیدنش ادامه دادم...بعدش واقعا اذیت شده بودم چون بلد نبودم سیگار بکشم بشدت ریه‌هام می‌سوخت...ولی از بعد اون بار حسابی تو خونه یا هر جای دیگه تمرین می‌کردم تا بهتر بشم...ناامید کننده‌ست...

_ناامید کننده نیست...به هر حال بهتر از بولی شدن بود...

_شاید...

دوباره نگاه خیره‌اش رو از پسر کنارش برداشت و به تاریکی جنگل داد و پوک عمیقی از سیگار کشید و با حالت خاصی دود رو از دهنش خارج کرد.

نگاه بکهیون همچنان روش بود و داشت مسخ شده نگاهش می‌کرد.

نگاهش رو حس می‌کرد.

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now