_حس نمیکنی این هودی زیادی آشناست...

_نه!

بکهیون خبری اعلام کرد و چانیول با تکخندی تکیه آرنجش رو از ماشین گرفت و کمی ازش فاصله گرفت و نایلون رو سمت خودش کشید که همچنان بکهیون مقاوم یه دستگیره دیگه‌اش رو تو دست نگه داشته بود.

پسر بزرگ‌تر نمیتونست نیشخندش رو از روی صورت پاک بکنه و این عصبیش می‌کرد.

بلافاصله بعد از بیرون کشیدن یه بستنی پوستش رو کند و بکهیون هم پشت بندش همین کار رو کرد و همون طور که هنوز روبروی هم وایساده بودن مشغول بستنی‌هاشون شدن که چانیول ازش رو برگردوند و با چند بار گاز زدن بستنی تمومش کرد و چوب و پوستش رو پرت کرد تو سطل زباله گوشه گاراژ و سمت بکهیون شوکه‌ای برگشت که هنوز یه گازم به بستنی تو دستش نزده بود و با استفاده از شوک پسر نایلون رو خیلی راحت از دستش بیرون کشید و پرتاب کرد تو سطل و تو یه حرکت انتحاری خم شد و گاز بزرگی از بستنیش زد و از جلوش محو شد.

الان دقیقا چه اتفاقاتی افتاده بود؟ 

چرا نصف این بستنیش نبود و اون یکی بستنی بدبختش هم تو سطل زباله بود؟ 

تقریبا داشت بخاطر این زورگویی گریه‌اش  می‌گرفت که سعی کرد خودش رو آروم کنه و به سمت پسر بزرگ‌تر رفت.

_عوضی چرا اینجوری کردی؟ 

انقدر عصبانی شده بود که بطور کلی شوک کراشی دو دقیقه قبل رو فراموش کرده بود و صداش می‌لرزید.

البته که لرزش صداش بخاطر ضربان قوی قلبش هم بود!

_چون همین دیشب داشتی شبیه سگ سقط می‌شدی و الان هم تو سگ سرما هیچ توله‌ای بستنی نمیخوره...حالا فهمیدی چرا؟

_گوه خوردی...اگه من دیگه اومدم اینجا! سوییت کوفتیتم نمیام...عوضی...بستنیییییم...

چانیول شوکه بخاطر چشم‌های اشکی و نوک دماغ قرمز پسرک خنده‌اش گرفت و دست به کمر خیره‌اش شد.

_جدی داری بخاطرش گریه می‌کنی؟ 

_اره که گریه میکنم...کسکش بستنیمو چرا انداختی...

بکهیون شبیه بچه‌ها گفت و با غصه از بستنی تو دستش خورد و سمت صندلی گوشه گاراژ که یه بخاری کوچیک هم کنارش بود رفت.

_این بخاطر دست درازی به هودیم بود...

چانیول که دید بکهیون بیخیالش شده سمت کارش رفت و گفت.

_خودت دیشب تنم کردی...در ضمن قبلش قصد داشتم برشگردونم حالا که اینکار رو کردی بعنوان خسارت دیگه حتی نمی‌ذارم رنگش رو هم ببینی...

وقتی که مزه‌ی بستنی رو گرفت کمی مهربون‌تر شد و سعی کرد بخاطر سلامتی خودش هم که شده اون بستنی حروم شده رو فراموش کنه و از گرمای بخاری و مزه‌ی عالی کاکائوی توی دهنش لذت ببره. 

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now